بنابر گزارشها، کاوه عزیزپور، فعال کرد در ایران بر اثر سکته مغزی در زندان درگذشته است.
کاوه عزیزپور به جرم عضویت در یکی از احزاب مخالف جمهوری اسلامی در حال گذراندن دوره محکومیت حبس سه ساله اش در زندان مهاباد در استان آذربایجان غربی بوده که در پاییز سال گذشته دچار بیماری و سپس سکته مغزی می شود و به بهداری زندان انتقال می یابد.
به دنبال وخامت وضع جسمی، آقای عزیزپور در دهم آذر (اول دسامبر) سال گذشته در بیمارستانی در ارومیه تحت عمل جراحی مغز گرفت اما در وضعیت او بهبودی حاصل نشد، وی به زندان ارومیه انتقال یافت و یک بار دیگر نیز در بیمارستانی در این شهر تحت عمل جراحی مغز گرفت اما سرانجام در بامداد جمعه شانزدهم مه (27 اردیبهشت) پس از آنکه حدود بیست روز را به حال اغما گذراند، در زندان درگذشت.
کاوه عزیز پور که هنگام مرگ ۲۵ سال داشت در بهمن 1384 پیش همراه با برادرش کیوان و شماری دیگر در روستای دریاز (دریاس) در شهرستان کردنشین مهاباد به دست مأموران اداره اطلاعات این شهرستان دستگیرشد.
وی به اتهام ارتباط با احزاب کرد مخالف جمهوری اسلامی در دادگاه انقلاب محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد.
درباره مرگ کاوه عزیزپور، از برادر او اسعد نقل شده که پس از عمل جراحی، پزشک معالج او اخطار داده بود که بیمار باید پس از عمل دو ماه در استراحت مطلق به سر ببرد اما مأموران اطلاعاتی بی اعتنا به توصیه پزشک، 48 ساعت پس از عمل کاوه را به زندان بازگردانده اند.
فعالان کرد، مرگ کاوه عزیزپور را با نحوه رفتار با زندانیان سیاسی پیوند می زنند که به گفته آنان، باعث عوارض جسمی و روحی جدی در شماری از این زندانیان شده است.
از جمله، دوشنبه هفته گذشته، محمدصدیق کبودوند که تشکلی با عنوان سازمان موسوم به دفاع از حقوق بشر کردستان را ریاست می کند و از یک سال پیش به اتهام اقدام علیه امنیت ملی در بازداشت به سر می برد، در محل بازداشت خود در زندان اوین تهران، دچار سکته خفیف مغزی شد.
همچنین طی چهار ماه گذشته، کاوه عزیزپور دومین زندانی کرد است که جان خود را در زندان از دست می دهد، مورد پیشین به ابراهیم لطف اللهی، دانشجوی دانشگاه پیام نور سنندج مربوط می شود که در بازداشتگاه اداره اطلاعات این شهر درگذشت و مسئولان بازداشتگاه علت مرگ او را خودکشی اعلام کردند.
در مورد علت مرگ کاوه عزیزپور، شماری از فعالان کرد احتمال شکنجه را نیز مطرح می کنند وی می گویند او با اینکه محاکمه اش به پایان رسیده و در حال گذراندن دوران محکومیتش بوده، همچنان مورد بازجویی قرار داشته است
Freitag, 23. Januar 2009
جایزه سازمان دیده بان حقوق بشر برای کبودوند
جایزه هملن-همت سازمان دیده بان حقوق بشر به محمد صدیق کبودوند، فعال حقوق بشر و روزنامه نگار در ایران اهدا شد.
آقای کبودوند که به دلیل نوشته هایش محکومیت ده ساله خود را در زندان سپری می کند، مدت هاست که از بیماری قلبی، کلیوی و کبدی رنج می برد.
پرناز باغبان حسنی، همسر آقای کبودوند به بخش فارسی بی بی سی گفت: "آخرین خبری که ما داشتیم این است که آقای کبودوند 28 دی ماه و پس از هجده روز که از سکته دومش گذشته بود با دستبند و به شکل تحقیرآمیزی به بیمارستان دولتی قلب در تهران منتقل می شود".
خانم باغبان حسنی همچنین گفت: "مسئولان بیمارستان از مقامات قضایی و مسئولان زندان می خواهند که آقای کبودوند برای انجام آزمایشات بیشتر نیاز به بستری شدن دارند که هنوز موافقتی از سوی مقامات ذیربط بعمل نیامده است".
سازمان دیده بان حقوق بشر از سال 1990 همه ساله جایزه هملن-همت را به نویسندگانی اهدا می کند که به علت نوشته هایشان از طرف دولت ها و حکومت ها مجازات می شوند. این جایزه تاکنون به بیش از 600 نویسنده از 91 کشور جهان اختصاص یافته است.
نسرین اعتمادی از سازمان دیده بان حقوق بشر به بخش فارسی بی بی سی گفت: "این جایزه به روزنامه نگاران و یا نویسندگانی اهدا می شود که برای حقوق بشر فداکاری می کنند. امسال هم جایزه به طور اورژانسی به آقای کبودوند اختصاص یافت، چرا که نیاز مبرم به کمک پزشکی دارد".
گفته می شود که وزارت اطلاعات و معاونت دادستانی در تهران با درخواست وکیل آقای کبودوند برای بستری شدن در بیمارستان مخالفت کرده اند.
اتهام محمد صدیق کبودوند تاسیس "سازمان حقوق بشر کردستان" و نیز ارسال گزارش هایی از وضعیت حقوق بشر ایران به نهادهای بین المللی و کوفی عنان، دبیر کل سابق سازمان ملل متحد است.
او که به جز مدیریت سازمان حقوق بشر کردستان، مدیر مسئول هفته نامه توقیف شده "پیام مردم" بود، از دهم تیر ماه سال 1386 در زندان به سر می برد.
700 تن از فعالان مدنی و سیاسی از جمله شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، در ماه مه سال گذشته با تهیه طوماری خواهان آزادی فوری محمد صدیق کبودوند شدند که دولت به آن واکنشی نشان نداد.
آقای کبودوند که به دلیل نوشته هایش محکومیت ده ساله خود را در زندان سپری می کند، مدت هاست که از بیماری قلبی، کلیوی و کبدی رنج می برد.
پرناز باغبان حسنی، همسر آقای کبودوند به بخش فارسی بی بی سی گفت: "آخرین خبری که ما داشتیم این است که آقای کبودوند 28 دی ماه و پس از هجده روز که از سکته دومش گذشته بود با دستبند و به شکل تحقیرآمیزی به بیمارستان دولتی قلب در تهران منتقل می شود".
خانم باغبان حسنی همچنین گفت: "مسئولان بیمارستان از مقامات قضایی و مسئولان زندان می خواهند که آقای کبودوند برای انجام آزمایشات بیشتر نیاز به بستری شدن دارند که هنوز موافقتی از سوی مقامات ذیربط بعمل نیامده است".
سازمان دیده بان حقوق بشر از سال 1990 همه ساله جایزه هملن-همت را به نویسندگانی اهدا می کند که به علت نوشته هایشان از طرف دولت ها و حکومت ها مجازات می شوند. این جایزه تاکنون به بیش از 600 نویسنده از 91 کشور جهان اختصاص یافته است.
نسرین اعتمادی از سازمان دیده بان حقوق بشر به بخش فارسی بی بی سی گفت: "این جایزه به روزنامه نگاران و یا نویسندگانی اهدا می شود که برای حقوق بشر فداکاری می کنند. امسال هم جایزه به طور اورژانسی به آقای کبودوند اختصاص یافت، چرا که نیاز مبرم به کمک پزشکی دارد".
گفته می شود که وزارت اطلاعات و معاونت دادستانی در تهران با درخواست وکیل آقای کبودوند برای بستری شدن در بیمارستان مخالفت کرده اند.
اتهام محمد صدیق کبودوند تاسیس "سازمان حقوق بشر کردستان" و نیز ارسال گزارش هایی از وضعیت حقوق بشر ایران به نهادهای بین المللی و کوفی عنان، دبیر کل سابق سازمان ملل متحد است.
او که به جز مدیریت سازمان حقوق بشر کردستان، مدیر مسئول هفته نامه توقیف شده "پیام مردم" بود، از دهم تیر ماه سال 1386 در زندان به سر می برد.
700 تن از فعالان مدنی و سیاسی از جمله شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، در ماه مه سال گذشته با تهیه طوماری خواهان آزادی فوری محمد صدیق کبودوند شدند که دولت به آن واکنشی نشان نداد.
Mittwoch, 14. Januar 2009
/ترۆتسکی/ شۆڕشی بهردهوام چییه، بهڵگهنامهکان
بیرۆکه ی شۆرشی به رده وام، له م کاته دا داوای ئه وپه ری سه رنجی هه ر م ارکسیه ك د هکات له به رئه وه ی،
پشکه وتنی ململانی ئایدۆلۆژی و ململانی چینایه تی ب ه ته واوی ئ هم باسه ی ل ه بیره وه ری جیاوازیه
کۆنه کانی نوان مارکسیه کان و ڕوسه کان ده رهناوه و پشنیارکردنی وه ك باسکی په یوه ست به شۆرشی
جیھانی ب ه شیوه یه کی گشتی و پ هیوه ندیکانی ناو هوه و شوه کانی .
تانه ی ک ه گه شه ی بۆرژوازیه ت تیایاندا دواکه وتوه ، ب ه تایبه ت مانای بیرۆکه ی شۆرشی ب هرده وام بۆ ئه و وو
کۆلۆنیال و نیمچه کۆلۆنیاله کان چاره سه ری راسته قینه و ته واو بۆ مه هامه دیموکراتیه کان و مه هامی
ڕزگاری ن هته وایه تی تیایدا، ناتوانرێ بت ه دی ت هنھا ب ه دیکتاتۆری هتی پرۆلیتاریا نه بت ،که وا پشره وایه تی
گه لی ژرده ست ده کات، وه ب ه شوه یه کی تایبه ت ج هماوه ره جوتیاریه که ی .
مه به ست ته نھا له باسه کشتوکالیه کان نیه ، به لکو باسه نه ته وه یه کانیشه ، که ده ورکی سه ره کی هه یه
ته دواکه وتوه کانیان پک هناوه ، له شۆرشی دیموکراتیدا بۆ جووتیاران، ئه وانه ی ک ه زۆرینه ی ته واوی وو
وه به ب هاوپه یمانتی نوان پرۆلیتاریاو جوتیاران ، ناتوانرێ مه هامی شۆرشی دیموکراتی بسازنرێ، وه
هه تا ناتوانرێ به شوه یه کی جدیش پشنیار بکرت. به که هاوپه یمانتی نوان ئه م دوو چینه ش نایه ته دی
به ب خه باتکی س هرسه ختانه دژی بۆرژوازی لیبرالی نه ته وه یی .
ته جیاکاندا، ناتوانین ل ه هاوپه یمانتی هه رچه ند ب پانتایی قۆناغه سه ره تاییه کانی شۆرش له وو
شۆرشگرانه ی نوان پرۆلیتاریاو جوتیاران تبگه ین، ته نھا له ژر سه رکردایه تیه کی سیاسیدا نه ب بۆ
پشره وانی پرۆلیتاریای رکخراو له پارتکی کۆمۆنیستدا ئ همه ش به و مانایه دێ که ناتوانرێ
سه رکه وتنی شۆرشی دیموکراتی بگات ه ئه نجام, ته نھا له ڕگه ی دکتاتۆریه تی پرۆلیتاریاوه نه ب، که
ئه ویش پشتیوانه به هاوپه یمانیه تی له گه ڵ جوتیاراندا ، که یه که م جار مه هامی شۆرشی دیموکراتی تیایدا
به دیدت. گه رهاتوو دروشمی بلاشیفه ی کۆن ( دکتاتۆریه تی کرکاران و جوتیارانی دیموکرات ) له
بۆچوونی مژووییه وه نرخاند ، به ته واوی ده ربرینی ئه و په یوه ندیه ده دۆزینه وه که له نوان پرۆلیتاریاو
جوتیاران و بۆرژوای لیبرالد ا هه یه ، که له سه ره وه دیاری کراوه ، شۆرشی ئۆکتۆب هریش ئه مه ی س هلماند،
م دارشتنه کۆنه که ی لینین پشتر سنووری بۆ سرووشتی ئ هو په یوه ندیه رامیاریه هاوبه شه ی نوان به
پرۆلیتاریاو جوتیاران له نو به شه شۆرشگره که یدا دانه نا ، به چه ند ده ربرینکی تر ، ئه و داڕژراوه ی
به زۆر پ هسندکرد که له هه ندێ سه پندراوی نادیاری جه بریدا هاتبوو ، که ده بوایه ئاواه بوایه ، له
ئه نجامی تاقیکردنه وه ی مژوودا، ل ه به رامبه ر هه ندێ ژمردیاری دیارکراودا ، تاقیکردنه وه مژووییه کان
ئه وه یان سه لماند ، له بارودۆخکدا که هیچ لکدانه وه یه کی تری قبول نه ده کرد. به شداربوونی جووتیاران
هه رچۆنك بت گرنگی شۆرشگرایه تی، ناتوانت بلایه ن بت ، ئه ی چۆن س هرکرده بت.
جووتیاران یان ب ه دوای کرکاران ده که ون یان بۆرژوازی ، ئ همه ش ئ هوه ده گه یه ن ک ه ئه وان ناتوانن له (
دکتاتۆریه تی کرکاران و جووتیارانی دیموکرات ) تبگه ن، ته نھا به دیکتاتۆریه تی پرۆلیتاریا نه ب ، ک ه
جه ماوه ری جووتیاران به دوا خۆیدا راد هکشی .
ه و باشترین ناوه رۆآی چینایه تی دکتاتۆریه تی دکتاتۆریه تی دیموکراتی کرکاران و جووتیاران وه ك په ی
پرۆلیتاریای هه یه ، ناشیه ت ه پکھاتن ل هکاتکدا نه ب که بتوانرێ پارتکی شۆرشگری بلایه ن رك
بخرت ، ک ه به رژه وه ندیه دیموکراتیه کانی جووتیاران و بۆرژوازی بچوك ب ه شوه یه کی گشتی د هرببرت .
تدا بگرت و وه ده ست نیشانی به رنامه ی حیزب به یارمه تی پرۆلیتاریا ده توان ده ست به سه ده سه
شۆرشگری بکات، مژووی نوێ، به تایبه تی مژووی ڕوسیا له نوان ئه م ( 25 ) ساه ی دوایدا د هست
نیشانی ئه وه ده کات که ناتوانرێ ب هسه ر ئه و رگریه دا بپه رنه وه ، به ب دروستکردنی حیزبکی جووتیاری
واته وونکردنی بۆرژوازی بچووك ( جووتیاران ) بۆ ئازادی ئابووری و سیاسی ، وه بوغرای قوولی
ناوه وه یان رده دات به هه ندێ ل ه توژه کانی سه ره وه یان ل هگه ڵ بۆرژوازی گ هوره دا هاوپ هیمان بن ،
بوونه وه ودا وه به تایبه تی له کاتی شه رو شۆرشدا ، له کاتکدا هه موو توژه کانی تری دنیا له کاتی یه آا
له گه ڵ پرۆلیتاریادا هاوپ هیمان د هبن ، توژ هکانی ناوه ندیش ناچار د هبن له نوان ئه م دوو هزه گه وره یه دا
تی به لشه فیدا ، له نوان کیومنتانغ و یه کک هه بژرن ، له نوان رژمی کرنسکی و ده سه
دکتاتۆریه تی پرۆلیتاریادا ، ناکرت و نابت رژمکی نوه ند هه بت ، واته دکتاتۆریه تی دیموکراتی
کرکاران و جووتیاران .
هه ودانی ئه مرۆی کۆمۆنیستی نونه ته ویی، سه پاندنی دروشمی (دکتاتۆریه تی کرکاران و جووتیارانی
تدا که زۆر د همکه مژوو پیاید هڕوات هیچ مانایه کی نیه ته نھا تانی خۆرهه دیموکراته ) به سه ر وو
مانای کۆنه په رستی ن هبت ، و ه هنده ی ئه م درووشم ه له به رامبه ر درووشمی دکتاتۆریه تی
پرۆلیتاریادا به کارده هنرت که له رووی رامیاریه وه یارمه تی هه وه شاندنه وه و تواندنه وه ی پرۆلیتاریا
ده دات ل ه نو جه ماوه ری بۆرژوازی بچوکدا ، به مه ش بارودۆخکی ل هبار هه لده که وێ بۆ دروست بوونی
تی بۆرژوازی نه ته وه یی و له نو چوون و دارووخانی شۆرشی دیموکراتی ، خستنه ناو هوه ی ئه م ده سه
درووشمه له به رنامه ی کۆمۆنیزمی نونه ته وه یی ، ل ه راستید ا خیانه تکی مارکسیانه بوو ل ه داب و
نه ریتی ئۆکتۆبه ری به لشه فی .
تی گرت ه ده ست و هك هزکی سه رکردایه تی شۆرشی دیموکراتی ، به دکتاتۆریه تی پرۆلیتاریا که ده سه
دنیاییه وه به شوه یه کی س هره کی و خرا رووب هرووی هه ندێ تکشکاندنی قووڵ د هبته وه له یاسای
خاوه ندارتی بۆرژوازی ، شۆرشی دیموکراتی ، له کاتی گ هشه کردنیدا راسته وخۆ ده گۆرت بۆ شۆرشکی
سۆسیالیستی و پاشان د هبته شۆرشکی به رده وام .
ی د هکاته وه ت ل ه لای هن پرۆلیتاریاوه سنوور ب هندی شۆرش ناکات ، به کو ته نھا وا وه رگرتنی د هسه
، و ه ناتوانرت ل ه بنیادی سۆسیالیستی تبگ هین ته نھا له سه ر بن همای ململانی چینای هتی نه ب له سه ر ئاستی
تی پ هیوه ندیه نه ته وه یی و نوده وه تی . ئه م ململانیه ، به له به ر چاو گرتنی یه کجاره کی ده سه
سه رمایه داریه کان له سه ر ئاستی جیھانی ، به دنیاییه وه ده گاته ئاستی ته قینه وه ی تووند ، وات ه شه ری
ناوخۆ ل ه ناوه وه و شه ری شۆرشگرانه ش ل ه ده ره وه ، به مه ش سونه تی به رده وام بوونی خودی شۆرشی
تکی دواکه وتوه وه و شۆرشی دیموکراتی سۆسیالیستی دروست د هبت ، گه ر هاتوو په یوه ست بوو به وو
تکی س هرمایه داری کۆنه وه که بۆ ماوه یه کی زۆر درژ ب ه دیموکراتییه ت تیایدا دروست ببوو ، یان به وو
و په رله مانتاردا رۆیشتبت .
ناتوانرێ شۆرشی سۆسیالیستی له سنووری نه ته وه ییدا ته واو بکرت ، یه ک له هۆیه سه ره کیه کانی قه یرانی
کۆمه گه ی بۆرژوازی له بوونی نه ته وه ی به رهه م هاتوو پکدت ، ک ه ئه م کۆمه گایه دروستی کردوه و
ده یه وت له سنووری د هوه تکی نه ته وه ییدا بچته ده رێ، ل هئه نجامی ئه مه شدا شه ره کانی ئیمپریالیزم له
ت ه یه کگرتووه بۆرژوازیه ئه وروپیه کان ل ه لایه کی تر دته گۆرێ . لایه ك و وو
شۆرشی سۆسیالیستی له نو چوارچوه ی ن هته وه دا د هست پده کات و وه له سه ر ئاستی
نوده وه تی گ هشه ده کات ، پاشان له سه ر ئاستی جیھانی ته واو د هبت . به مه ش شۆرشی سۆسیالیستی
به رده وام مانایه کی تازه تری ده بت ، فراوانتر له ووشه یه ك، ناتوان ته واو ببت ته نھا به سه رکه وتنی
یه آجاره کی کۆم هلگه ی تازه نه بت ب هسه ر هه موو ئ هستره که ماندا .
تانی ( پگه یشتوو ) ئه و ونه یه ی له س هره وه بۆ گه شه ی شۆرشی جیھانی کشامان ، م هسه له ی وو
یان ( پنه گه یشتوو )بۆ سۆسیالیزم ر هت ده کاته وه ، ب ه پی ئ هو دارژراو ه داواکراوه نه بزوه ی ک ه به رنامه ی
کۆمۆنیزمی نوده وه تی ئستا دایناو ه هنده ی س هرمایه دار بازاری جیھانی و دابه شکردنی جیھانی کارو
هزی جیھانی به رهه م هنانی دروست کردوه ، کۆی ئابووری جیھانیشی بۆ بنیادی سۆسیالیزم ئاماده
کردوه .
ته جیاکانی دنیا د هیگه ن ، هه ریه ك به ڕگه یه کی جیاوازو له بارودۆخکی گونجاودا ، هه موو وو
م دواتر ده گه نه تانی پشکه وتوو بگ هنه دکتاتۆریه تی پرۆلیتاریا به تانی دواکه وتوو د هتوانن پش وو وو
سۆسیالیزم .
تکی دواکه وتووی کۆلۆنیاڵ یان نیمچه کۆلۆنیاڵ که پرۆلیتاریا تیایدا ته واو خۆی ئاماد ه نه کردووه وو
ت بگرته ده ست ، ئه و ب ه پی ئه م ز همینه یه ب توانایه که جووتیاران ل ه ده وری خۆی کۆکات هوه و د هسه
ت له ڕگه ی شۆرشی تکدا که پرۆلیتاریا د هگاته ده سه م ل ه وو شۆرشی دیموکراتیه ت ته واو بکات ، به
د یموکراتیه وه ، هه مان چاره نووسی دکتاتۆریه ت و سۆسیالیستی پشووی نابت ، بارمته ی هزی
به رهه م هنانی ن هته وه یمان کرد ب ه هنده ی بارمت هی پشکه وتنی شۆرشی سۆسیالیستی جیھانی .
تدا ، ک ه له سه ر ڕ هچکه ی دژای هتی ئۆکتۆبه ر روابت ، ت هنھا تاکه بیرۆکه ی سۆسیالیزم له یه ك وو
بیرۆکه یه که که به شوه یه کی قوڵ و دروست پچه وانه ی بیرۆکه ی شۆرشی به رده وام ده بت ، ه هودانی
تدا سنوور ب هند کرد ، پیاوانی ڕیزی دوو ، ل هژر ن هشته ری ر هخنه دا ، بیرۆکه ی سۆسیالیزمی ل ه یه ك وو
له ڕووسیای ته نیادا به هۆی تایب هتمه ندتی تایب هتی ( گه وره یی و به روبوومه سروشتیه کان ) کاره کان
چاك ناکات به که زیاتر خراپی ده کات ، وازهنان له هه وستی جیھانی ، به شوه یه کی مسۆگه ر ده گاته
رکه وتنی نه ته وه یی ، یان بۆ تروانینی باشترین و چاکترینی تایب هت که رگه ده دات به هه ندێ
تانی تر ناتوانن بیگه ن . ت گ همه ی سه رکه وتنی پ ببه خش ، که وو وو
دابه شکردنی جیھانی بۆ کار ، وه پشت به ستنی پیش هسازی سۆڤیه ت له سه ر ت هکنه ۆجیای بگان ه و و ه پشت
تانی پشکه وتوودا ل هسه ر ماده ی خامی ئاسیا ...هتد ، دروست به ستنی هزی به رهه م هنان له وو
بوونی کۆم هگه ی سۆسیالیستی بلای هن و دابراو ل ه هه ر پارچه یه ك بت ل ه جیھاندا کردۆته مه حاڵ .
بیرۆکه ی ستالین و بۆخارین دژایه تی شۆرشی دیموکراتی ب ه شۆرشی سۆسیالیستی به ته نھا به شوه یه کی
میکانیکی ناکه ن، ب هده ر له تاقیکردنه وه کانی شۆرشه کانی ڕووسیا به کو شۆرشی نه ته وایه تی به سه ر
شۆرشی جیھانیدا پ باشتره .
تانی دواکه ووتو د هخه نه خزمه ت بنیادنانی رژمی دیکتاتۆری دیموکراتی ، که ئه وان ب هروبوومی وو
هنانه گۆری م هحاه و له رووی دکتاتۆریه تی پرۆلیتاریادا به رزی د هکاته وه ، ب همه ش هه ندێ خه یاڵ و
ت له ئه ندشه ده چته نو ئ هم بیرۆکه یه له سیاسه تدا ک ه خه باتی پرۆلیتاریا ئیفلیج د هکات ، ل ه پناو د هسه
تانی داگیرکراو . ت و قووبوون هوه ی س هرکه وتنی شۆرشه کانی وو خۆره ه
ت ل هلایه ن پرۆلیتاریاوه ، خۆی له خۆیدا شوه یه که به پی بیرۆکه ی پیاوانی ریزی دوو ، گرتنی ده سه
بوونی چاره سه ری له ته واوکردنی شۆرش به پله ی نه وه د ، ب ه پی ده ربرینی ستالین س هرده می وا
و بوونی کۆلاك به سۆسیالیزم وه بیرۆک هی (پاله وانانی کاریگ هر ) بۆرژوازی نه ته وایه تیه ، بیرۆکه ی تکه
تدا جیھانی ، ناتوانرت ل ه یه کتر جیابکرنه وه ، وه هه روه ها ل هگه ڵ بیرۆکه ی سۆسیالیزم ل ه ته نھا ی هك وو
، پک هوه ده وه ستن و پکیش هوه هه ره س دنن .
بیرۆکه ی سۆسیالیزمی نه ته وه یی( کۆمۆنیزمی نونه ته وه یی ) وه ك چ هککی یارمه تیده ر ب هکارده هن و
ده یخاته خزمه ت خه بات کردن ل ه دژی ب هکار بردنی چه ك ، سیاس هتی ئستای کۆمۆنیزمی نون هته وه یی ،
په یره وه که یی و هه بژاردنی سه رۆکه کانی ت هواو ل هگه ڵ ئه و ڕۆچونه دا دت هوه ، وه کردویه تیه تیپکی
یاریده ده رو هیچ ئاماد هییه کی نیه بۆ د هرئه نجامدانی ئه و مه هامه ی ک ه پشنیاری ل هسه ر کرابوو ب ه
شوه یه کی بلای هن .
به رنامه ی کۆمۆنیزمی نونه ته وه یی ، ئه وه ی بۆخارین دایناوه ، به ته واوی گواستنه وه یه ، هه ودانکی ب
تدا له گه ڵ مارکسیزمی نونه ته وه یی ، هووده یه بۆ سه رکه وتن له نوان بیرۆکه ی سۆسیالیزم له یه ك وو
له کاتکدا ناتوانین ئه وه ی دواهه مین له ڕه وتی به رده وامی شۆرشی جیھانی جیابکه ینه وه . خه باتی
ناره زایه تیه کانی چه په کۆمۆنیسته کان له پناو سیاسه تکی دروستداو و ه په یره وکی چاك ل ه
کۆمۆنیزمی نونه ته وه ییدا ، به شوه یه ك له گه ڵ خه بات له پناو ب هرنامه یه کی مارکسی به ستراوه ته وه که
له یه کتر جیاناکرنه وه ، وه مه سه له ی به رنامه به ستراوه ته وه به دوو بیرۆک هی دژ ب هیه که وه : بیرۆکه ی
تدا. کشه ی شۆرشی به رده وام ل ه ده مك کاته وه شۆرشی به رده وام و بیرۆکه ی سۆسیالیزم ل ه یه ك وو
نه خشه بۆ پانتایی ئ هو ناکۆکیه ی نوان لینین و ترۆتسکی کشاوه ، وه باشتر له وه ش ، مژووش ب هکاری
هناوه به کارهنانکی ت هواو . ئه م فرمانه به ستراوه ته وه به خه بات ل ه نوان بیرورا بنه ره تیه کانی مارکس و
لینین ل ه لایه ك و بژارکردنی ناو هندیش ل ه لایه کی تر .
Leo Trotzki
Die Aufgabe der wahren Vertreter der Arbeiterklasse und der unterdrückten Nationen besteht nicht darin, einem imperialistischen Lager gegen ein anderes zu helfen, sondern darin, die arbeitenden Massen aller Länder zu lehren, die reaktionäre Bedeutung des gegenwärtigen Krieges zu verstehen, ihr eigenes Programm aufzustellen — die Vereinigten Sozialistischen Staaten der Welt — und sich darauf vorzubereiten, das Ausbeuterregime durch die Herrschaftsform der allgemeinen Kooperation zu ersetzen.
Montag, 12. Januar 2009
Jean-Jacques Rousseau (1712-1778)
Der Philosoph und Schriftsteller Jean-Jacques Rousseau wurde am 28. Juni 1712 in Genf geboren und starb am 2. Juli 1778 in Ermenonville bei Senlis. Er war einer der wichtigsten französischen Aufklärer des 18. Jahrhunderts, die man die "Vorläufer der Französischen Revolution" nennt. Seine erziehungs-und demokratietheoretischen Gedanken übten grossen Einfluss auf Kant, Fichte, Goethe, Schiller, Pestalozzi und Marx aus, um nur einige zu nennen.
BERÜHMTE ZITATE
BERÜHMTE ZITATE
Mensch
«Alles entartet unter den Händen der Menschen.»
«Die Vernunft formt den Menschen, das Gefühl leitet ihn.»
«Die Vernunft betrügt uns, aber das Gewissen betrügt uns niemals.»
«Das Gewissen ist die Stimme der Seele; die Leidenschaften sind die Stimme des Körpers.»
«Auch ein Dummkopf pflegt manchmal nachzudenken; aber immer erst nach der Dummheit.»
«Der Charakter offenbart sich nicht an grossen Taten; an Kleinigkeiten zeigt sich die Natur des Menschen.»
«Nicht der Mensch hat am meisten gelebt, welcher die höchsten Jahre zählt, sondern der, welcher sein Leben am meisten empfunden hat.»
«Das Leben ist kurz, weniger wegen der kurzen Zeit, die es dauert, sondern weil uns von dieser kurzen Zeit fast keine bleibt, es zu geniessen.»
Freiheit
«Die Freiheit des Menschen liegt nicht darin, dass er tun kann, was er will, sondern darin, dass er nicht tun muss, was er nicht will.»
«Das Geld, das man besitzt, ist das Mittel zur Freiheit, dasjenige, dem man nachjagt, das Mittel zur Knechtschaft.»
«Mit der Freiheit ist es nicht anders als mit derben und saftigen Speisen oder starken Weinen. Für gesunde und starke Naturen sind sie nahrhaft und stärkend. Sie überladen, verderben und berauschen jedoch schwache und zarte Menschen.»
Erziehung
«Viele Kinder haben schwer erziehbare Eltern.»
«Kindererziehung ist ein Beruf, wo man verstehen muss, Zeit zu verlieren, um Zeit zu gewinnen.»
«Wir legen den Worten zuviel Gewicht bei: mit unserer geschwätzigen Erziehung erzeugen wir nur Schwätzer.»
«Eine einzige offenkundige Lüge des Lehrers gegen seinen Zögling kann den ganzen Ertrag der Erziehung zunichte machen.»
«Vor allem wegen der Seele ist es nötig, den Körper zu üben, und gerade das ist es, was unsere Klugschwätzer nicht einsehen wollen.»
Andere Aussprüche
«Es ist viel wertvoller, stets den Respekt der Menschen als gelegentlich ihre Bewunderung zu haben.»
«Glück besteht aus einem hübschen Bankkonto, einer guten Köchin und einer tadellosen Verdauung.»
«Um einen guten Liebesbrief zu schreiben, musst du anfangen, ohne zu wissen, was du sagen willst, und endigen, ohne zu wissen, was du gesagt hast.»
Mensch
«Alles entartet unter den Händen der Menschen.»
«Die Vernunft formt den Menschen, das Gefühl leitet ihn.»
«Die Vernunft betrügt uns, aber das Gewissen betrügt uns niemals.»
«Das Gewissen ist die Stimme der Seele; die Leidenschaften sind die Stimme des Körpers.»
«Auch ein Dummkopf pflegt manchmal nachzudenken; aber immer erst nach der Dummheit.»
«Der Charakter offenbart sich nicht an grossen Taten; an Kleinigkeiten zeigt sich die Natur des Menschen.»
«Nicht der Mensch hat am meisten gelebt, welcher die höchsten Jahre zählt, sondern der, welcher sein Leben am meisten empfunden hat.»
«Das Leben ist kurz, weniger wegen der kurzen Zeit, die es dauert, sondern weil uns von dieser kurzen Zeit fast keine bleibt, es zu geniessen.»
Freiheit
«Die Freiheit des Menschen liegt nicht darin, dass er tun kann, was er will, sondern darin, dass er nicht tun muss, was er nicht will.»
«Das Geld, das man besitzt, ist das Mittel zur Freiheit, dasjenige, dem man nachjagt, das Mittel zur Knechtschaft.»
«Mit der Freiheit ist es nicht anders als mit derben und saftigen Speisen oder starken Weinen. Für gesunde und starke Naturen sind sie nahrhaft und stärkend. Sie überladen, verderben und berauschen jedoch schwache und zarte Menschen.»
Erziehung
«Viele Kinder haben schwer erziehbare Eltern.»
«Kindererziehung ist ein Beruf, wo man verstehen muss, Zeit zu verlieren, um Zeit zu gewinnen.»
«Wir legen den Worten zuviel Gewicht bei: mit unserer geschwätzigen Erziehung erzeugen wir nur Schwätzer.»
«Eine einzige offenkundige Lüge des Lehrers gegen seinen Zögling kann den ganzen Ertrag der Erziehung zunichte machen.»
«Vor allem wegen der Seele ist es nötig, den Körper zu üben, und gerade das ist es, was unsere Klugschwätzer nicht einsehen wollen.»
Andere Aussprüche
«Es ist viel wertvoller, stets den Respekt der Menschen als gelegentlich ihre Bewunderung zu haben.»
«Glück besteht aus einem hübschen Bankkonto, einer guten Köchin und einer tadellosen Verdauung.»
«Um einen guten Liebesbrief zu schreiben, musst du anfangen, ohne zu wissen, was du sagen willst, und endigen, ohne zu wissen, was du gesagt hast.»
Samstag, 10. Januar 2009
Dienstag, 6. Januar 2009
مامؤستا هةژار - خةييام
بيستوومة بةهةشتث هةية حؤري تثدا
ذووباري شةذابيبيبيبي پاکي دةذوا پثدا
من لثرة مةي و يارث پةياکةم چ دةبث؟
دةسکةوتةکة هةر يةکن بة هةر دووک ذثدا
ذووباري شةذابيبيبيبي پاکي دةذوا پثدا
من لثرة مةي و يارث پةياکةم چ دةبث؟
دةسکةوتةکة هةر يةکن بة هةر دووک ذثدا
Samstag, 3. Januar 2009
Donnerstag, 1. Januar 2009
ضد حمله - مارکس
نوشته Lucien SEVE
برگردان:
Marmar KABIR مرمر کبير
کار های کارل مارکس که توسط احزاب سوسیالیست اروپایی به مثابه «نظرات پیش پا افتاده و ساده انگارانه» مورد بی اعتنایی واقع شده و گسست از آن ها در دستور عاجل کار قرار داشت و دیگرهمچون گذشته، که مدتها پایه بررسی های اقتصادی درسهای دانشگاهی بود، در دانشگاه هاجایی نداشت، مجددا مورد توجه قرار گرفته است. آیا این فیلسوف آلمانی سازو کار های سرمایه داری را، که امروز کارشناسان از فهم آن عاجزند، موشکافانه بررسی نکرده بود ؟ در حالی که شعبده بازان سعی در «ارشاد اخلاقی» سرمایه مالی دارند، مارکس روابط اجتماعی را با دقت در معرض دید همگان قرار داده بود.
تقریبا موفق شده بودند ما را متقاعد کنند که : پایان تاریخ فرارسیده و با توافق و رضایت جمعی، سرمایه داری شکل نهایی سازماندهی اجتماعی است، «پیروزی ایدئولوژیک جناح راست» بر آرزو های نخست وزیر فرانسه جامه عمل می پوشاند و در این میان تنها چند فرد تهی مغز معلوم نیست هنوز پرچم کدام آینده را مثل جغجغه به حرکت در می آورند.
زمین لرزه مالی شگفت انگیز اکتبر 2008 با یک تنش از پایه بنای این نظریه را در هم ریخت. در لندن، روزنامه دیلی تلگراف نوشت : « روز 13 اکتبر 2008 در تاریخ به مثابه روزی ثبت خواهد شد که سرمایه داری انگلستان به شکست خود اعتراف کرد » (1). در نیویورک بر روی پلاکارد های تظاهر کنندگان در مقابل وال استریت شعار «مارکس حق داشت ! » نوشته شده بود. یک ناشر در فرانکفورت اعلام کرد که فروش کتاب سرمایه سه برابر شده است. یکی از مجلات معروف پاریس در پرونده ای سی صفحه ای به بررسی «دلایل تولد دوباره» فردی که قبلا اعلام شده بود دیگر برای همیشه می توان دفنش کرد، پرداخت (2). دفتر تاریخ از نو گشوده می شود...
بازگشایی دوباره مارکس بیش از آن که یک پدیده باشد، کشف دوباره پدیده هاست. خطوطی که یک قرن و نیم پیش نگاشته شده است با دقتی مجذوب کننده، در باره ما سخن می گویند : « از آن جا که اشرافیت مالی قوانین را تحمیل و دولت ها را اداره می کرد، از همه حقوق مدون برخوردار بود، بر افکار عمومی در عمل و از طریق رسانه ها احاطه داشت، در تمامی حوزه ها، از دربار گرفته تا کافه بورن (عنوانی برای کافه های بد نام پاریس ـ م)،یک نوع فحشاء ، یک نوع دغلبازی شرم آور، عطشی یکسان برای ثروت اندوزی به چشم می خورد و این ها همه نه از طریق تولید بلکه با غارت دیگران...» (3). در اینجا مارکس، وضعیت فرانسه را قبل از انقلاب 1848 تشریح می کند... نوشته ای که ما را در رویا فرو می برد...
اما از ورای تشابه اعجاب انگیز میان توصیف بالا با دوران ما، وجود تفاوت بین دوران ها، هر گونه فراگذاری مستقیم را سفسطه آمیز می سازد. آنچه عمیقتر می باشد، معاصر بودن آشکار انتقاد از اقتصاد سیاسی است که همچون کوهی در کتاب سرمایه مارکس همچنان استوار ایستاده است.
ابعاد بحران کنونی از چه ناشی می شود ؟ به زعم آنچه در نوشته های غالب رایج بیان می گردد گویا می بایست فرار بودن محصولات مالی پیچیده، عدم توانایی بازار سرمایه در تنظیم خویش، کمبود در زمینه اخلاقی در بین دست اندرکاران مالی و ... را مقصر دانست. خلاصه کلام، مشکلات مربوط به نظامی، که در مقابل «اقتصاد واقعی» نام «اقتصاد مجازی» را بر آن نهاده ایم ـ درست مثل این که هم اکنون به چشم خود شاهد آن نیستیم که تا چه حد این بخش از اقتصاد نیز جنبه واقعی دارد...
بحران اولیه ساب پرایم، از رشد روزافزون عدم توانایی مالی میلیون ها خانوار آمریکایی برای پرداخت وام های مسکنشان آغاز شد. امری که مارا وامی دارد تا بپذیریم که دست آخر مصیبت «مجازی» زیر سر بخش «واقعی» است. و «واقعی» ،در عمل مجموعه جهانی شده قدرت خرید اقشار مردمی است. ترکیدن حباب سوداگری ای که توسط سرمایه مالی بوجود آمده بود، غارت جهانشمول ثروت های تولید شده توسط کار ، به وسیله سرمایه را به نمایش گذاشت و از ورای این اجحاف که باعث شد آنچه به حقوق بگیران بر می گردد معادل ده رده پس رفت کند، که کاهشی است عظیم، یک ربع قرن سختی برای زحمتکشان به نام جزمیات نئو لیبرالی رخ می نماید.
«اخلاقی کردن سرمایه داری» در بوق و کرنا
کمبود مقرارت در مقابل بخش مالی، مسئولیت اداری و اخلاق در بورس ؟ مطمئنا، اما اگر بدون تابو بیندیشیم، مسلما می توان جلوتر رفت : زیر سوال بردن اصل جزمی سیستمی که با دقت مورد محافظت بوده و به دور از هر اتهامی است، غور در دلیل غایی همه چیز، که مارکس نام آن را «قانون عمومی انباشت سرمایه داری» گذاشته است. او نشان می دهد که آنجا که شرایط اجتماعی تولید در مالکیت خصوصی طبقات سرمایه دار قرار می گیرد «همه امکاناتی که می بایست در جهت توسعه تولید قرار گیرند، به ابزار سلطه و استثمار تولیدکنندگان تبدیل می شود». انباشت که محصول غارت ثروت ها توسط صاحبان سرمایه است، از خود تغذیه شده به سمت جنون می رود. «انباشت ثروت در یک قطب» الزاما منجر به « انباشت فقربه همان میزان» در قطب دیگر شده ،بدون شک زمینه بحرا ن های تجاری و بانکی خشنی را فراهم می آورد (4). صحبت اینجا از سرنوشت ماست.
بحران ابتدا در حوزه وام آغاز شدو قدرت مخرب آن در عرصه تولید همراه با تقسیم هر چه ناعادلانه تر ارزش افزوده بین کار و سرمایه شکل گرفت، مبارزه سندیکایی آمادگی این سیلاب را نداشت و چپ سوسیال دموکرات حتی آن را همراهی نیز کرد و تا آنجا پیش رفت که با مارکس چون سگی جان باخته برخورد کند. در این شرایط می توان عیارراه حل هایی که در مقابل بحران ارائه می گردد را محک زد ـ «اخلاقی » کردن سرمایه، وضع «مقرارت» برای بخش مالی ـ توسط سیاستمردان، مدیران و نظریه پردازانی بوق و کرنا می شود که تا دیروز هیچ گونه شک و شبهه ای را بر راهکار «همه چیز لیبرالی» روا نمی داشتند.
«اخلاقی » کردن سرمایه؟ شعاری که شایسته بردن جایزه طنز سیاه است. ملاحظات در زمینه اخلاقی، از آن دسته از ملاحظاتی است که رژیمهایی که بر مبنای تقدس رقابت آزاد استوار می باشند، به هیچ وجه توجهی بدان ندارند : کارایی به طرز وقیحانه ای به طور قطع در همه عرصه ها مستولی می شود همان طور که سکه نا مرغوب جای سکه مرغوب را می گیرد (قانون گرشام مبنی بر این که در سیستم پولی ای که دوپول مثل نقره و طلا رایج باشند، نقره، طلا را از گردش خارج می سازد ـ م). طرح کردن دغدغه اخلاقی در این رابطه، جنبه تبلیغاتی دارد. مارکس در چند خط در مقدمه سرمایه دلیل این امر را توضیح داده است : «من به هیچ وجه درنظر ندارم شخصیت سرمایه دار یا زمیندار را زیبا سازم» اما «در دورنمایی که ترسیم می کنم، تحول جامعه، به مثابه یک فورماسیون اقتصادی همچون روند تاریخ طبیعی ای درک می شود که نمی تواند فرد را مسئول وجود روابطی بازشناسد که خود از نظر اجتماعی محصول آن است...» (5). به همین دلیل است که کافی نیست به یکی دو نفر توگوشی بزنیم تا نظام را «اصلاح» کنیم، نظامی که سود، تنها معیار آن است.
منظور بی توجهی به جنبه اخلاقی نیست. بلکه بر عکس. اما با برخوردی جدی تر، متوجه می شویم که مشکل بیش از بزهکاری چند کارفرمای بی وجدان، یا بورس بازان بی مسئولیت و میلیون ها پولی است که مدیران شرکت های بزرگ هنگام ترک شرکت می گیرند. از ورای رفتار های فردی، آنچه در روابط سرمایه داری غیر قابل دفاع می باشد، خود اصول آن است : فعالیت انسانی که ثروت می آفریند، بی شک یک کالاست و نه همچون هدفی به خودی خود ، بلکه به مثابه یک وسیله عمل می کند. لازم نیست کانت را مطالعه کنیم تا به منبع دائمی بی وجدانی سیستم پی بریم.
اگر واقعا در نظر داریم زندگی اقتصادی را اخلاقی کنیم، پس باید واقعا به آنچه بی اخلاقش کرده است حمله بریم. این امر مسلما از طریق بر قراری مجدد مقررات دولتی آغاز می شود ـ ریشخند آمیز است که خود لیبرالیسم نیز این راه را مجددا بازیافته است ـ. اما باور به نیل به این مقصود از طریق دولت سارکوزی که دولت «سپر مالیاتی» برای ثروتمندان ( از نخستین تصمیمات دولت سارکوزی که منجر به بخشش مالیاتی حدود 15 میلیارد یورو برای ثروتمند ها شد ـ م) و خصوصی سازی پست می باشد، از مرز ساده لوحی ـ یا شاید ریاکاری، فراتر می رود. آن زمان که ادعای وضع مجدد مقرارت مطرح می شود، می بایست به روابط اجتماعی پایه ای رجوع کرد ـ واین بار نیز مارکس تحلیلی بسیار به روز ارائه می دهد : مفهوم از خود بیگانگی.
از خود بیگانگی در معنای اولیه اش که در متون مشهور جوانی مارکس طرح شده (6)، لعن و نفرینی است که حقوق بگیران سرمایه را وامی دارد تا با تولید ثروت برای دیگران، محرومیت مادی و معنوی خویش را بیافرینند : زحمتکش برای امرار معاش باید از زندگی خویش بگذرد. اشکال غیر انسانی متفاوتی که توده های حقوق بگیر، امروز قربانی آنند (7)، از صعود روز افزون بیماری های ناشی از کار گرفته، تا اخراج های بورسی و دستمزد های نازل، به طرز بی رحمانه ای درستی این ارزیابی ای را نشان می دهد.
البته مارکس در دوران پختگی، به مفهوم از خودبیگانگی معنای وسیعتری بخشید : سرمایه بی وقفه فاصله بین ابزار تولید و تولیدکنندگان را عمیقتر می سازد ـ کارخانه، دفتر و آزمایشگاه از آن آنهایی نیست که در آن کار می کنند ـ فعالیت تولیدی و ذهنی این حقوق بگیران که به صورت جمعی مورد کنترل نمی باشد، دستخوش آنارشی نظام رقابتی است و تبدیل به روند های غیر قابل کنترل فنی، اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نیروهای عظیم کوری می شود که آن را مجذوب و در عین حال لگدمال می سازد.
انسان ها تاریخ خود را نمی سازند، تاریخ آن ها را می سازد. بحران مالی، به شکلی مصیبت بار این از خودبیگانگی را مشهود می سازد. به همان شکل که بحران اکولوژیک و انتروپولوژیک زندگی انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهد : هیچ کس خواستار این بحران ها نیست اما آن ها بر همه تحمیل شده اند.
این «مصادره عمومی» که سرمایه داری به افراط کشیده است موجب گسترش بی توقف فقدان مقررات مورد توافق به شکلی مصیبت بار می شود. آیا آن که ادعا دارد برای «سرمایه داری مقررات وضع کند» یک شارلاتان سیاسی است. اگر قرار باشد واقعا مقررات وضع شود، خیلی بیش از دخالت دولتی لازم است، با این که این مداخله بسیار ضروری است، اما برای خود دولت چه کسی مقررات وضع می کند؟ می بایست ابزار تولیدمجددا در اختیار تولید کنندگان مادی و معنوی قرار گیرد و بالاخره قدرآن ها شناخته شود، جایگاهی که سهامداران هرگز نمی توانند احراز کنند : آفرینندگان ثروت اجتماعی می بایست دارای حق بلا منازع شرکت در تصمیمات مدیریت باشند، جایی که در مورد زندگی شان تصمیم گرفته می شود.
در مقابل نظامی که عدم قابلیت فاحش آن در تنظیم خویش برای ما به قیمت گزاف تمام می شود، مطابق نظر مارکس، می بایست بدون وقفه در جهت گذر از سرمایه داری به پیش رفت. مسیری طولانی به طرف سازماندهی اجتماعی دیگری که در آن، انسان ها درانجمن هایی با شکل های نوین گرد می آیند و مشترکا قدرت اجتماعی خویش را که توانی دیوانه وار می یابد مهار می کنند. هر راه حل دیگر خاک پاشیدن بر چشم است و لذا به طرز فاجعه باری یاس انگیز.
تکرار می کنند که مارکس در نقد استاد بود و در ارائه راه حل بی اعتبار، چرا که کمونیسم «امتحان شده» در شرق گویا عمیقا با شکست روبرو شد. چنانچه گویا سوسیالیسم استالینی ـ برژنفی دفن شده به واقع چیز مشترکی با آرمان کمونیستی مارکس داشت، که هیچ کس در صدد درک مفهوم واقعی آن نیست، مفهومی که درست نقطه مقابل تعریفی است که جریان های رایج فکری از «کمونیسم» ارائه می دهند. اما در عمل، به شکلی کاملا متفاوت ، در مقابل چشممان و در راستای نظرات واقعی مارکس ، «گذر از سرمایه داری» در قرن بیست و یکم آغاز می گردد (8).
در همین جا ما را متوقف می کنند و می گویند : آرمان دنیای دیگری را در سر پروراندن، اتوپیایی مرگبار است چرا که انسان را نمی توان تغییر داد. و نظریات لیبرالی نهاد «انسان» را می شناسند : حیوانی که آنچه هست را نه از دنیای انسان ها بلکه از ژنهایش کسب کرده، حسابگری است که تنها در جهت منافع فردی اش پیش می رود ـ هومو اکونومیکوس (9) ـ ، موجودی که تنها در جامعه مبتنی بر مالکیت خصوصی و رقابت «آزاد و خدشه ناپذیر» می گنجد.
اما این نظریه نیز در حال ورشکستگی است. در شرایط هزیمت و اضمحلال فاحش لیبرالیسم در عمل، شکست نظریه انسان آزمند، هومو اکونومیکوس، نیز با سر و صدایی کمتر، در جریان است. شکستی مضاعف. در ابتدا شکستی علمی. در زمانی که زیست شناسی نظریه ساده انگارانه «همه چیز ژنتیک» را رد می کند، ساده لوحی نظریه «نهاد انسانی» هر چه بیشتر نمایان می شود. ژن هایی که قرار بود ذکاوت، وفاداری و یا تمایل به همجنسگرایی را توضیح دهند، کجا هستند ؟ کدام انسان با فرهنگی می پذیرد که مثلا پدوفیلیا( بچه بازی) از بدو تولد در ژنها وجود دارد؟
جنبه دیگرشکست، اخلاقی است. چرا که آنچه نظریه مبتنی بر« انسان فردی رقابتی»، از مدتها پیش مورد حمایت قرار می دهد، تعلیم و تربیتی انسان زداست که مروج «تبدیل به قاتل شوید» می باشد، از بین بردن برنامه ریزی شده همبستگی های اجتماعی که به اندازه ذوب شدن یخ های قطب فاجعه بار است، تمدن زدایی بی حد و مرز بر پایه جنون به دست آوردن پول بی دردسر. حتی جرات به زبان آوردن «ارشاد اخلاقی سرمایه داری» می بایست صورت این مروجان را از شرم سرخ کند. گرداب تاریخی ای که دیکتاتوری مالی خودش و مارا در آن غرق می کند، گفتمان لیبرال ها در باره «انسان» را هم با خود به قعر می کشد.
و اینجا یکی از غیر منتظره ترین جنبه های معاصر بودن مارکس متجلی می شود. چرا که این منتقد مبرز اقتصاد ، در عین حال و در همان سطح، انقلابی نیز در زمینه مردم شناسی بوجود آورد. بعد ناشناخته ای از اندیشه مارکس که نمی توان در بیست خط خلاصه کرد. اما نوشته ششم او در مورد فویر باخ روح ندیشه اش را در دوخط ارائه می دهد : «جوهر انسان را نهاد فردی جداگانه انتزاعی تعریف نمی کند بلکه به واقع مجموعه روابط اجتماعی آن را تشکیل می دهد.» درست در نقطه مقابل آنچه فردگرایی لیبرالی بیان می کند، «انسانی» که در طول تاریخ رشد یافته است، جهان انسانی است. به عنوان مثال زبان، در این بستر شکل گرفته است و نه توسط ژن ها. و چنانچه یکی از مارکسیست هایی که مدتها در قرن بیستم ناشناخته بود، یعنی لو ویگوتسکی به درستی نشان داد، در همین بستراست که عملکرد های روانی عالی ما شکل می گیرد و راه را بر دیدگاهی کاملا متفاوت از فردیت بشر می گشاید.
آیا مارکس معاصر است، حتی بیش از آنچه تصورش را می توان کرد ؟ آری، اگر بخواهیم تصویر قدیمی ای را که غالبا از او در ذهن خود ساخته ایم به روز کنیم.
زیر نویس ها :
1 ـ دیلی تلگراف، لندن ، 14 اکتبر 2008
2 ـ Le Magazine littéraire, n° 479, octobre 2008
3 ـ مارکس ، مبارزه طبقاتی در فرانسه، Karl Marx, Les Luttes de classes en France, Ed. sociales, Paris, 1984, p. 84-85; cité dans L’international des riches, Manière de voir, n° 99, juin 2008
4 ـ مارکس، سرمایه، کتاب اول Karl Marx, Le Capital, Livre I, Editions sociales, 1983 ou PUF, 1993, p. 724
5 ـ همانجا Le Capital, Livre I, p. 6
6 ـ دست نوشته «کار از خود بیگانه» 1844 Manuscrits de 1844, « Le travail aliéné », Flamarion , Paris 1999
7 ـ رجوع شود به کریستف دوژور «کار ، فرسایش ذهنی» Lire Christophe Dejours, Travail, usure mentale, Bayard, 2000 ; Actuel Marx, « Nouvelles aliénations ». n° 39, Paris, 2006
8 ـ ژان سو، نمایی جالب از گوشه های قابل رویت گذر از سرمایه داری در عرصه های متفاوت به دست می دهد. Un futur présent : l’après-capitalisme (La Dispute, Paris, 2006),
9 ـ از جمله رجوع شود به Tony Andréani, Un être de raison – critique de l’homo œconomicus, Syllepse, Paris, 2000.
برگردان:
Marmar KABIR مرمر کبير
کار های کارل مارکس که توسط احزاب سوسیالیست اروپایی به مثابه «نظرات پیش پا افتاده و ساده انگارانه» مورد بی اعتنایی واقع شده و گسست از آن ها در دستور عاجل کار قرار داشت و دیگرهمچون گذشته، که مدتها پایه بررسی های اقتصادی درسهای دانشگاهی بود، در دانشگاه هاجایی نداشت، مجددا مورد توجه قرار گرفته است. آیا این فیلسوف آلمانی سازو کار های سرمایه داری را، که امروز کارشناسان از فهم آن عاجزند، موشکافانه بررسی نکرده بود ؟ در حالی که شعبده بازان سعی در «ارشاد اخلاقی» سرمایه مالی دارند، مارکس روابط اجتماعی را با دقت در معرض دید همگان قرار داده بود.
تقریبا موفق شده بودند ما را متقاعد کنند که : پایان تاریخ فرارسیده و با توافق و رضایت جمعی، سرمایه داری شکل نهایی سازماندهی اجتماعی است، «پیروزی ایدئولوژیک جناح راست» بر آرزو های نخست وزیر فرانسه جامه عمل می پوشاند و در این میان تنها چند فرد تهی مغز معلوم نیست هنوز پرچم کدام آینده را مثل جغجغه به حرکت در می آورند.
زمین لرزه مالی شگفت انگیز اکتبر 2008 با یک تنش از پایه بنای این نظریه را در هم ریخت. در لندن، روزنامه دیلی تلگراف نوشت : « روز 13 اکتبر 2008 در تاریخ به مثابه روزی ثبت خواهد شد که سرمایه داری انگلستان به شکست خود اعتراف کرد » (1). در نیویورک بر روی پلاکارد های تظاهر کنندگان در مقابل وال استریت شعار «مارکس حق داشت ! » نوشته شده بود. یک ناشر در فرانکفورت اعلام کرد که فروش کتاب سرمایه سه برابر شده است. یکی از مجلات معروف پاریس در پرونده ای سی صفحه ای به بررسی «دلایل تولد دوباره» فردی که قبلا اعلام شده بود دیگر برای همیشه می توان دفنش کرد، پرداخت (2). دفتر تاریخ از نو گشوده می شود...
بازگشایی دوباره مارکس بیش از آن که یک پدیده باشد، کشف دوباره پدیده هاست. خطوطی که یک قرن و نیم پیش نگاشته شده است با دقتی مجذوب کننده، در باره ما سخن می گویند : « از آن جا که اشرافیت مالی قوانین را تحمیل و دولت ها را اداره می کرد، از همه حقوق مدون برخوردار بود، بر افکار عمومی در عمل و از طریق رسانه ها احاطه داشت، در تمامی حوزه ها، از دربار گرفته تا کافه بورن (عنوانی برای کافه های بد نام پاریس ـ م)،یک نوع فحشاء ، یک نوع دغلبازی شرم آور، عطشی یکسان برای ثروت اندوزی به چشم می خورد و این ها همه نه از طریق تولید بلکه با غارت دیگران...» (3). در اینجا مارکس، وضعیت فرانسه را قبل از انقلاب 1848 تشریح می کند... نوشته ای که ما را در رویا فرو می برد...
اما از ورای تشابه اعجاب انگیز میان توصیف بالا با دوران ما، وجود تفاوت بین دوران ها، هر گونه فراگذاری مستقیم را سفسطه آمیز می سازد. آنچه عمیقتر می باشد، معاصر بودن آشکار انتقاد از اقتصاد سیاسی است که همچون کوهی در کتاب سرمایه مارکس همچنان استوار ایستاده است.
ابعاد بحران کنونی از چه ناشی می شود ؟ به زعم آنچه در نوشته های غالب رایج بیان می گردد گویا می بایست فرار بودن محصولات مالی پیچیده، عدم توانایی بازار سرمایه در تنظیم خویش، کمبود در زمینه اخلاقی در بین دست اندرکاران مالی و ... را مقصر دانست. خلاصه کلام، مشکلات مربوط به نظامی، که در مقابل «اقتصاد واقعی» نام «اقتصاد مجازی» را بر آن نهاده ایم ـ درست مثل این که هم اکنون به چشم خود شاهد آن نیستیم که تا چه حد این بخش از اقتصاد نیز جنبه واقعی دارد...
بحران اولیه ساب پرایم، از رشد روزافزون عدم توانایی مالی میلیون ها خانوار آمریکایی برای پرداخت وام های مسکنشان آغاز شد. امری که مارا وامی دارد تا بپذیریم که دست آخر مصیبت «مجازی» زیر سر بخش «واقعی» است. و «واقعی» ،در عمل مجموعه جهانی شده قدرت خرید اقشار مردمی است. ترکیدن حباب سوداگری ای که توسط سرمایه مالی بوجود آمده بود، غارت جهانشمول ثروت های تولید شده توسط کار ، به وسیله سرمایه را به نمایش گذاشت و از ورای این اجحاف که باعث شد آنچه به حقوق بگیران بر می گردد معادل ده رده پس رفت کند، که کاهشی است عظیم، یک ربع قرن سختی برای زحمتکشان به نام جزمیات نئو لیبرالی رخ می نماید.
«اخلاقی کردن سرمایه داری» در بوق و کرنا
کمبود مقرارت در مقابل بخش مالی، مسئولیت اداری و اخلاق در بورس ؟ مطمئنا، اما اگر بدون تابو بیندیشیم، مسلما می توان جلوتر رفت : زیر سوال بردن اصل جزمی سیستمی که با دقت مورد محافظت بوده و به دور از هر اتهامی است، غور در دلیل غایی همه چیز، که مارکس نام آن را «قانون عمومی انباشت سرمایه داری» گذاشته است. او نشان می دهد که آنجا که شرایط اجتماعی تولید در مالکیت خصوصی طبقات سرمایه دار قرار می گیرد «همه امکاناتی که می بایست در جهت توسعه تولید قرار گیرند، به ابزار سلطه و استثمار تولیدکنندگان تبدیل می شود». انباشت که محصول غارت ثروت ها توسط صاحبان سرمایه است، از خود تغذیه شده به سمت جنون می رود. «انباشت ثروت در یک قطب» الزاما منجر به « انباشت فقربه همان میزان» در قطب دیگر شده ،بدون شک زمینه بحرا ن های تجاری و بانکی خشنی را فراهم می آورد (4). صحبت اینجا از سرنوشت ماست.
بحران ابتدا در حوزه وام آغاز شدو قدرت مخرب آن در عرصه تولید همراه با تقسیم هر چه ناعادلانه تر ارزش افزوده بین کار و سرمایه شکل گرفت، مبارزه سندیکایی آمادگی این سیلاب را نداشت و چپ سوسیال دموکرات حتی آن را همراهی نیز کرد و تا آنجا پیش رفت که با مارکس چون سگی جان باخته برخورد کند. در این شرایط می توان عیارراه حل هایی که در مقابل بحران ارائه می گردد را محک زد ـ «اخلاقی » کردن سرمایه، وضع «مقرارت» برای بخش مالی ـ توسط سیاستمردان، مدیران و نظریه پردازانی بوق و کرنا می شود که تا دیروز هیچ گونه شک و شبهه ای را بر راهکار «همه چیز لیبرالی» روا نمی داشتند.
«اخلاقی » کردن سرمایه؟ شعاری که شایسته بردن جایزه طنز سیاه است. ملاحظات در زمینه اخلاقی، از آن دسته از ملاحظاتی است که رژیمهایی که بر مبنای تقدس رقابت آزاد استوار می باشند، به هیچ وجه توجهی بدان ندارند : کارایی به طرز وقیحانه ای به طور قطع در همه عرصه ها مستولی می شود همان طور که سکه نا مرغوب جای سکه مرغوب را می گیرد (قانون گرشام مبنی بر این که در سیستم پولی ای که دوپول مثل نقره و طلا رایج باشند، نقره، طلا را از گردش خارج می سازد ـ م). طرح کردن دغدغه اخلاقی در این رابطه، جنبه تبلیغاتی دارد. مارکس در چند خط در مقدمه سرمایه دلیل این امر را توضیح داده است : «من به هیچ وجه درنظر ندارم شخصیت سرمایه دار یا زمیندار را زیبا سازم» اما «در دورنمایی که ترسیم می کنم، تحول جامعه، به مثابه یک فورماسیون اقتصادی همچون روند تاریخ طبیعی ای درک می شود که نمی تواند فرد را مسئول وجود روابطی بازشناسد که خود از نظر اجتماعی محصول آن است...» (5). به همین دلیل است که کافی نیست به یکی دو نفر توگوشی بزنیم تا نظام را «اصلاح» کنیم، نظامی که سود، تنها معیار آن است.
منظور بی توجهی به جنبه اخلاقی نیست. بلکه بر عکس. اما با برخوردی جدی تر، متوجه می شویم که مشکل بیش از بزهکاری چند کارفرمای بی وجدان، یا بورس بازان بی مسئولیت و میلیون ها پولی است که مدیران شرکت های بزرگ هنگام ترک شرکت می گیرند. از ورای رفتار های فردی، آنچه در روابط سرمایه داری غیر قابل دفاع می باشد، خود اصول آن است : فعالیت انسانی که ثروت می آفریند، بی شک یک کالاست و نه همچون هدفی به خودی خود ، بلکه به مثابه یک وسیله عمل می کند. لازم نیست کانت را مطالعه کنیم تا به منبع دائمی بی وجدانی سیستم پی بریم.
اگر واقعا در نظر داریم زندگی اقتصادی را اخلاقی کنیم، پس باید واقعا به آنچه بی اخلاقش کرده است حمله بریم. این امر مسلما از طریق بر قراری مجدد مقررات دولتی آغاز می شود ـ ریشخند آمیز است که خود لیبرالیسم نیز این راه را مجددا بازیافته است ـ. اما باور به نیل به این مقصود از طریق دولت سارکوزی که دولت «سپر مالیاتی» برای ثروتمندان ( از نخستین تصمیمات دولت سارکوزی که منجر به بخشش مالیاتی حدود 15 میلیارد یورو برای ثروتمند ها شد ـ م) و خصوصی سازی پست می باشد، از مرز ساده لوحی ـ یا شاید ریاکاری، فراتر می رود. آن زمان که ادعای وضع مجدد مقرارت مطرح می شود، می بایست به روابط اجتماعی پایه ای رجوع کرد ـ واین بار نیز مارکس تحلیلی بسیار به روز ارائه می دهد : مفهوم از خود بیگانگی.
از خود بیگانگی در معنای اولیه اش که در متون مشهور جوانی مارکس طرح شده (6)، لعن و نفرینی است که حقوق بگیران سرمایه را وامی دارد تا با تولید ثروت برای دیگران، محرومیت مادی و معنوی خویش را بیافرینند : زحمتکش برای امرار معاش باید از زندگی خویش بگذرد. اشکال غیر انسانی متفاوتی که توده های حقوق بگیر، امروز قربانی آنند (7)، از صعود روز افزون بیماری های ناشی از کار گرفته، تا اخراج های بورسی و دستمزد های نازل، به طرز بی رحمانه ای درستی این ارزیابی ای را نشان می دهد.
البته مارکس در دوران پختگی، به مفهوم از خودبیگانگی معنای وسیعتری بخشید : سرمایه بی وقفه فاصله بین ابزار تولید و تولیدکنندگان را عمیقتر می سازد ـ کارخانه، دفتر و آزمایشگاه از آن آنهایی نیست که در آن کار می کنند ـ فعالیت تولیدی و ذهنی این حقوق بگیران که به صورت جمعی مورد کنترل نمی باشد، دستخوش آنارشی نظام رقابتی است و تبدیل به روند های غیر قابل کنترل فنی، اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نیروهای عظیم کوری می شود که آن را مجذوب و در عین حال لگدمال می سازد.
انسان ها تاریخ خود را نمی سازند، تاریخ آن ها را می سازد. بحران مالی، به شکلی مصیبت بار این از خودبیگانگی را مشهود می سازد. به همان شکل که بحران اکولوژیک و انتروپولوژیک زندگی انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهد : هیچ کس خواستار این بحران ها نیست اما آن ها بر همه تحمیل شده اند.
این «مصادره عمومی» که سرمایه داری به افراط کشیده است موجب گسترش بی توقف فقدان مقررات مورد توافق به شکلی مصیبت بار می شود. آیا آن که ادعا دارد برای «سرمایه داری مقررات وضع کند» یک شارلاتان سیاسی است. اگر قرار باشد واقعا مقررات وضع شود، خیلی بیش از دخالت دولتی لازم است، با این که این مداخله بسیار ضروری است، اما برای خود دولت چه کسی مقررات وضع می کند؟ می بایست ابزار تولیدمجددا در اختیار تولید کنندگان مادی و معنوی قرار گیرد و بالاخره قدرآن ها شناخته شود، جایگاهی که سهامداران هرگز نمی توانند احراز کنند : آفرینندگان ثروت اجتماعی می بایست دارای حق بلا منازع شرکت در تصمیمات مدیریت باشند، جایی که در مورد زندگی شان تصمیم گرفته می شود.
در مقابل نظامی که عدم قابلیت فاحش آن در تنظیم خویش برای ما به قیمت گزاف تمام می شود، مطابق نظر مارکس، می بایست بدون وقفه در جهت گذر از سرمایه داری به پیش رفت. مسیری طولانی به طرف سازماندهی اجتماعی دیگری که در آن، انسان ها درانجمن هایی با شکل های نوین گرد می آیند و مشترکا قدرت اجتماعی خویش را که توانی دیوانه وار می یابد مهار می کنند. هر راه حل دیگر خاک پاشیدن بر چشم است و لذا به طرز فاجعه باری یاس انگیز.
تکرار می کنند که مارکس در نقد استاد بود و در ارائه راه حل بی اعتبار، چرا که کمونیسم «امتحان شده» در شرق گویا عمیقا با شکست روبرو شد. چنانچه گویا سوسیالیسم استالینی ـ برژنفی دفن شده به واقع چیز مشترکی با آرمان کمونیستی مارکس داشت، که هیچ کس در صدد درک مفهوم واقعی آن نیست، مفهومی که درست نقطه مقابل تعریفی است که جریان های رایج فکری از «کمونیسم» ارائه می دهند. اما در عمل، به شکلی کاملا متفاوت ، در مقابل چشممان و در راستای نظرات واقعی مارکس ، «گذر از سرمایه داری» در قرن بیست و یکم آغاز می گردد (8).
در همین جا ما را متوقف می کنند و می گویند : آرمان دنیای دیگری را در سر پروراندن، اتوپیایی مرگبار است چرا که انسان را نمی توان تغییر داد. و نظریات لیبرالی نهاد «انسان» را می شناسند : حیوانی که آنچه هست را نه از دنیای انسان ها بلکه از ژنهایش کسب کرده، حسابگری است که تنها در جهت منافع فردی اش پیش می رود ـ هومو اکونومیکوس (9) ـ ، موجودی که تنها در جامعه مبتنی بر مالکیت خصوصی و رقابت «آزاد و خدشه ناپذیر» می گنجد.
اما این نظریه نیز در حال ورشکستگی است. در شرایط هزیمت و اضمحلال فاحش لیبرالیسم در عمل، شکست نظریه انسان آزمند، هومو اکونومیکوس، نیز با سر و صدایی کمتر، در جریان است. شکستی مضاعف. در ابتدا شکستی علمی. در زمانی که زیست شناسی نظریه ساده انگارانه «همه چیز ژنتیک» را رد می کند، ساده لوحی نظریه «نهاد انسانی» هر چه بیشتر نمایان می شود. ژن هایی که قرار بود ذکاوت، وفاداری و یا تمایل به همجنسگرایی را توضیح دهند، کجا هستند ؟ کدام انسان با فرهنگی می پذیرد که مثلا پدوفیلیا( بچه بازی) از بدو تولد در ژنها وجود دارد؟
جنبه دیگرشکست، اخلاقی است. چرا که آنچه نظریه مبتنی بر« انسان فردی رقابتی»، از مدتها پیش مورد حمایت قرار می دهد، تعلیم و تربیتی انسان زداست که مروج «تبدیل به قاتل شوید» می باشد، از بین بردن برنامه ریزی شده همبستگی های اجتماعی که به اندازه ذوب شدن یخ های قطب فاجعه بار است، تمدن زدایی بی حد و مرز بر پایه جنون به دست آوردن پول بی دردسر. حتی جرات به زبان آوردن «ارشاد اخلاقی سرمایه داری» می بایست صورت این مروجان را از شرم سرخ کند. گرداب تاریخی ای که دیکتاتوری مالی خودش و مارا در آن غرق می کند، گفتمان لیبرال ها در باره «انسان» را هم با خود به قعر می کشد.
و اینجا یکی از غیر منتظره ترین جنبه های معاصر بودن مارکس متجلی می شود. چرا که این منتقد مبرز اقتصاد ، در عین حال و در همان سطح، انقلابی نیز در زمینه مردم شناسی بوجود آورد. بعد ناشناخته ای از اندیشه مارکس که نمی توان در بیست خط خلاصه کرد. اما نوشته ششم او در مورد فویر باخ روح ندیشه اش را در دوخط ارائه می دهد : «جوهر انسان را نهاد فردی جداگانه انتزاعی تعریف نمی کند بلکه به واقع مجموعه روابط اجتماعی آن را تشکیل می دهد.» درست در نقطه مقابل آنچه فردگرایی لیبرالی بیان می کند، «انسانی» که در طول تاریخ رشد یافته است، جهان انسانی است. به عنوان مثال زبان، در این بستر شکل گرفته است و نه توسط ژن ها. و چنانچه یکی از مارکسیست هایی که مدتها در قرن بیستم ناشناخته بود، یعنی لو ویگوتسکی به درستی نشان داد، در همین بستراست که عملکرد های روانی عالی ما شکل می گیرد و راه را بر دیدگاهی کاملا متفاوت از فردیت بشر می گشاید.
آیا مارکس معاصر است، حتی بیش از آنچه تصورش را می توان کرد ؟ آری، اگر بخواهیم تصویر قدیمی ای را که غالبا از او در ذهن خود ساخته ایم به روز کنیم.
زیر نویس ها :
1 ـ دیلی تلگراف، لندن ، 14 اکتبر 2008
2 ـ Le Magazine littéraire, n° 479, octobre 2008
3 ـ مارکس ، مبارزه طبقاتی در فرانسه، Karl Marx, Les Luttes de classes en France, Ed. sociales, Paris, 1984, p. 84-85; cité dans L’international des riches, Manière de voir, n° 99, juin 2008
4 ـ مارکس، سرمایه، کتاب اول Karl Marx, Le Capital, Livre I, Editions sociales, 1983 ou PUF, 1993, p. 724
5 ـ همانجا Le Capital, Livre I, p. 6
6 ـ دست نوشته «کار از خود بیگانه» 1844 Manuscrits de 1844, « Le travail aliéné », Flamarion , Paris 1999
7 ـ رجوع شود به کریستف دوژور «کار ، فرسایش ذهنی» Lire Christophe Dejours, Travail, usure mentale, Bayard, 2000 ; Actuel Marx, « Nouvelles aliénations ». n° 39, Paris, 2006
8 ـ ژان سو، نمایی جالب از گوشه های قابل رویت گذر از سرمایه داری در عرصه های متفاوت به دست می دهد. Un futur présent : l’après-capitalisme (La Dispute, Paris, 2006),
9 ـ از جمله رجوع شود به Tony Andréani, Un être de raison – critique de l’homo œconomicus, Syllepse, Paris, 2000.
Abonnieren
Posts (Atom)