Samstag, 4. Juli 2009

مذ هب از دیدگاه مارکس


برای آلمان نقد بر مذهب، عمدتا بسر رسیده است و نقد بر مذهب پیش شرط همه نقدهاست. موجودیت دنیوی خطا- پس از آنکه نیایش آسمانیش بر مبعد و محراب مردودگردید- بر ملا شده است. انسانی که در واقعیت افسانه ای آسمانها، موجودی مافوق بشری را جستجو می کرده وفقط بازتابی از خویشتن را یافته است، دیگر به آن تن در نخواهد دادکه فقط تصویر بدلی خودش، فقط یک موجود غیر انسانی را بیابد.او واقعیت حقیقی را جستجو میکرد و باید جستجو کند. شالوده نقد غیر مذهبی عبارت ازاینست که:این انسان است که مذهب را می آفریندو مذهب نیست که انسان را می آفریند. و در واقع مذهب خود آگاهی و عاطفه انسانی است که یا هنوز خود را نیافته و یا آنکه تاکنون خود را دوباره گم کرده است. البته انسان موجود انتزاعی نیست که خارج از جهان لمیده باشد.انسان در رابطه با جهان بشر،حکومت و جامعه است.این حکومت واین جامعه است که مذهب یعنی جهان آگاهی وارونه را می سازد. زیرا که جهان وارونه است و مذهب ، تئوری عمومی این جهان است ، خلاصه ای از دائره المعارف آنست،شکل عامه پسند منطق آنست، جوهر شرف معنوی آنست ،شور و حرارت آنست، تائید اخلاقی آنست،مکمل تشریفاتی آنست، بنیان کلی تسلی و توجیه آنست.مذهب تحقق افسانه ای ذات انسانی است زیرا سرشت بشری دارای واقعیت حقیقی نیست. بنابراین مبارزه علیه مذهب ، مبارزه مستقیم علیه آن جهانی است که عطر معنوی آن ، مذهب می باشد.فقر مذهب ضمن آنکه بیان فقر واقعی است،در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است،احساس به یک جهان بی احساس است، همانطور که روح یک کیفیت بی روح است.مذهب تریاک مردم است.مذهب به مثابه خوشبختی تخیلی مردم است واز بین بردنش به مثابه مطالبه خوشبختی واقعی آنهاست . مطالبه کنار گذاشتن خیال پردازی ها در مورد کیفیت آنست، مطالبه کنار گذاشتن کیفیتی است که به خیالبافی ها احتیاج دارد. بنابراین نقد بر مذهب نطفه نقد برزخی است که جلوه قدس آن ، مذهب است. نقد گل های سیالی زنجیرها را پر پر کرده است،نه به خاطر آنکه انسان زنجیر خشک و کسل کننده ای را حمل کند بلکه به خاطر آنکه زنجیر را به دور افکند و گلهای زنده را بچیند. نقد بر مذهب ، انسان را از اشتباه بیرون می آورد تا به این ترتیب فکر کند ، عمل نماید، واقعیت خودرا همچون انسان از اشتباه بیرون آمده و بر سر عقل آمده ای، ترسیم نماید وبه این ترتیب بگرد خودو بگرد خورشید واقعی خویش بچرخد. تا زمانی که انسان بگرد خود بچرخد، مذهب فقط خورشید تخیلی ست که بگرد انسان می چرخد. بنا براین وظیفه تاریخ است که بعد از آنکه حقیقت آخرت از میان رفت، حقیقت دنیا را مطرح سازد.وظیفه فلسفه – که در خدمت تاریخ قرار دارد – اینست که بعداز بر ملا شدن اشکال مقدس از خود بیگانگی انسان ، در وهله اول ازخود بیگانگی را در اشکال نا مقدس آن افشا نماید. به این ترتیب نقد بر آسمان مبدل به نقد زمین ،نقد مذهب تبدیل به نقد بر حقوق و نقد الهیات مبدل به نقد بر سیاست می گردد.

منبع : نشریه کارگر سو سیالیست

انتشارات : نوید

باز نویس: هیوا

Keine Kommentare: