Freitag, 19. Dezember 2008
نگاهی گذرا به جنبش اسماعیلآغای شکاک
محمدصالح قادری
ترجمه از کردی: باران
کشف واقعیات، تحقیق و ارزیابی بر مبنای علمی و دور از تعصب درباره رهبر نامداری همچون اسماعیلآغا شکاک و خیزش عظیم او موضوع این مقاله است. بدین منظور لازم است با نگرشی واقعبینانه به تاریخ صدسال قبل رجوع کرده و با تحلیل وضعیت آن زمان جامعه کردستان از لحاظ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ... که به عنوان عوامل داخلی نقش ایفا نمودهاند و سپس با بررسی شرایط وقت ایران، منطقه و جهان که به عنوان عوامل خارجی دارای نقشی منفی بودهاند، روشن نماییم که اسماعیلآغا شکاک چگونه توانسته است درون دریای پرتلاطم توطئههای داخلی و خارجی و بدون وجود یک سازمان سیاسی، در برابر
حکومتهای قاجار و پهلوی و همچنین مخالفتهای روسها، انگلیسیها و ترکها، موفق به حفظ اتحاد عشایر کرد از ماکو گرفته تا بانه و استقرار یک حاکمیت ملی برای مدت چند سال شود. به این موضوع بپردازیم که تفکر ناسیونالیستی و روشنفکری اسماعیلآغا با تأسیس اولین جمعیت جهانی کرد، انتشار اولین روزنامه کردی در ایران با همکاری عبدالرزاق بدرخان و 20 سال مبارزه و نهایتاً تقدیم جان و مال خود در راه تأسیس دولت مستقل کرد، چه تأثیراتی بر مبارزات پرافتخار ملت کرد داشته است. همچنین با وجود نقاط قوت بسیاری در جنبش اسماعیلآغا نقاط ضعف آنرا نیز مشخص کنیم و در انگشت گذاشتن بر روی آنها شهامت کامل به خرج دهیم تا آزمودههای آن جنبش را فرا گرفته و آنرا چراغ راه مبارزات آینده کنیم. از این راه، هم بزرگواری اسماعیلآغا را ارج نهادهایم و هم بحثی از وقایع تاریخ صدسال پیش ملتمان را آنچنان که روی دادهاند، به نسل امروز تقدیم خواهیم کرد.
نگارش درباره اسماعیلآغا نیازمند تفحص در آرشیو کشورهایی همچون روسیه، انگلستان، فرانسه و... است. لازم است تاریخ واقعی آن برهه از مبارزات ملتمان به رهبری اسماعیلآغا را طوری تحلیل کنیم که با نتیجهگیریهای مغرضانه دشمنان کرد که جهت تحریف تاریخ مبارزات و شخصیت او تلاش نمودهاند، متفاوت باشد. بهطور خلاصه میتوان گفت: اسماعیلآغا نسبت به دوران حیات خود، انسانی فرهیخته و مترقی بود. تحت تأثیر شرایط قبل و بعد از جنگ جهانی اول، احساس ناسیونالیستی نیرومندی در او رشد یافته و به همین خاطر، اندیشه تأسیس یک دولت مستقل کرد، هدف اصلی او بوده است.
طرز پوشش و مصرف، کشیدن خط تلفن از قلعه چهریق تا مهاباد و همچنین وجود پیانو در خانه او، همگی نشانههای فرهیختگی اسماعیلآغا هستند.
جدیت اسماعیلآغا در تلاش برای احقاق حق ملی کرد در نامه او خطاب به حاکم آذربایجان گویاست که به سال 1922 نگاشته است: چگونه است که ملتهای کمجمعیت جهان که جمعیت آنها یک چهارم جمعیت کردهاست، خودمختاری خود را از کشورهای ابرقدرت گرفتهاند، برای همین اگر ملت کرد قادر به گرفتن حق خود از دولت ایران نباشد، بهتر آنست که بمیرد. شجرنامه اسماعیلآغا، معروف به "سمکؤى شکاک":
اسماعیلآغا فرزند محمدآغا، فرزند علیخان، فرزند اسماعیلآغا است، اسماعیلآغای جد اسماعیلآغا رئیس عشیره شکاک بود و آنها اساساً از منطقه جزیره و بوتان (واقع در کردستان ترکیه) به پیرامون ارومیه مهاجرت کرده بودند. جد اسماعیلآغا در دوران خود حاضر به دادن باج و خراج به قاجاریهها نشده و سعی داشته تا استقلال نسبی داشته باشند. بدین منظور در منطقه "گهلیی میرداود"، از توابع ارومیه اقدام به ساختن یک قلعه مستحکم کرده و به قاجارها وقعی نهنهاده است. سرانجام از سوی قاجاریهها به بهانهی مذاکره بر سر حل اختلافات فریب خورده و به قصد حضور در محل مذاکره قلعه خود را ترک میگوید. در حین پایین آمدن از قلعه به شیوهی غیرانسانی به قتل میرسد و خانه و کاشانهاش به یغما میرود.
پس از درگذشت اسماعیلآغای بزرگ، فرزند او به اسم علیخان جانشین ایشان و ریاست عشیره شکاکها را عهدهدار میشود. علیخان نیز به سبب عدم پرداخت باج و خراج و عدول از فرمانهای دولت مرکزی، از سوی قاجارها دستگیر و به تهران تبعید میشود.
محمدآغا، فرزند علیخان پس از تبعید اجباری پدرش به ریاست عشیره شکاکها میرسد و بر اثر قتل پسر بزرگش به اسم جوهرآغا به دست "نظامالسلطنه"، حاکم تبریز، به عثمانیها متوسل شده و پس از چند سال زندگی در غربت دار فانی را به درود میگوید.
بدین نحو اسماعیلآغا (سمکو) آخرین فرزند خانواده پس از شهادت جوهرآغا و مرگ محمدآغا، ریاست عشیره شکاک و رهبری بزرگترین خیزش ملی در کردستان ایران در زمان خود را عهدهدار میشود. اسماعیلآغا با خانواده شیخ عبیدالله نهری، خانواده شیوخ بارزانی، خانواده زیباریها، شیخ جیتو مهاجر و همچنین آذریهای منطقه، از طریق ازدواج خویشاوندی محکمی را ایجاد کرده بود.
ارتباط اسماعیلآغا (سمکو)
و همکاری کردها با انقلاب مشرطه ایران (1911 ـ 1905):
کردها به دلیل اینکه بیش از سایر مردم ایران از فساد حاکمیت قاجارها بیزار بوده و بسیاری از آنها توسط قاجارها دچار محنت، قتل عام و یغما شده بودند، به منظور امحای حاکمیت قاجارها با مشروطهخواهان همکاری میکنند و بدینترتیب در چند شهر کردستان، نمایندگی مشروطهخواهان تأسیس میشود.
اسماعیلآغا خود نیز با محمد خیابانی، یکی از رهبران مبارز مشروطه رابطهای حسنه داشته است. علیرغم اینکه انقلاب مشروطه دستاورد مبارزات دمکراتیک همه مردم ایران بود، اما نسبت به حقوق ملی کردها کمترین اهمیت قایل نشده و دارای احساسی شونیستیی نسبت به کردها بود. بهویژه دشمنی حیدر عمواغلو، کمونیست و از رهبران مشروطه در زمان وقوع درگیری میان کردها و آذریهای اطراف شهر خوی که از بمب برای کشتار کردها استفاده کرده است، بارزترین نمونه سوءنیت مشروطهخواهان نسبت به کردها بوده است. اسماعیلآغا برای برقراری ارتباط با قیام جنگل در مازندران نیز سعی نموده که مدتزمان کم آن قیام، امکان پیونددادن آن دو جنبش را از او سلب کرده است، زیرا جنبش گیلان فقط طی سالهای 1917 تا 1921 برپا بود و سرکوب شد.
مواضع اسماعیلآغا
طی جنگ جهانی اول:
اسماعیلآغا با پایه قراردادن تجربه شکست خورده پیشین خود که در جنگ عثمانیها علیه روسیه با عثمانیها همکاری نمود و در نتیجه بهجز برجایماندن خسارات جانی و مالی بسیاری و تبعیدشدن توسط روسها، به دستاورد دیگری نرسید، طی جنگ جهانی اول به عثمانیها که فتوای جهاد صادر نموده بودند، نپیوست. نهتنها در جنگ شرکت نجست، بلکه از مردم خواست که فریب عثمانیها را نخورند. با وجود درخواست اسماعیلآغا از مردم، بخشی از کردهای ساوجبلاغ همچون قاضی فتاح و... تحت تأثیر تعصبات مذهبی فریب فتوای عثمانیها را خوردند و علیه روسیه به جنگ رفتند.
از سوی دیگر، اسماعیلآغا به روسها متذکر شده بود که چنانچه از کردها جهت کسب حقوق ملی خودشان حمایت کنند، در آن صورت حاضر است با تمام قوا علیه عثمانیها با آنها همکاری کند. اما روسیه تقاضای او را نپذیرفت.
سرانجام اسماعیلآغا، ضمن اعلام بیطرفی در جنگ، از فرصت پیشآمده بهره برد و اقدام به افزودن بر تسلیحات نیروهای خود از طریق خرید و خلع سلاح سربازان روس و ایرانی میکند، بهویژه در زمانی که ایران بسیار ضعیف و ناتوان بود. متعاقب وقوع انقلاب کبیر و عقبنشینی نیروهای روسیه از مناطق شمالی کردستان ایران، اسماعیلآغا تا حد امکان سلاحهای سربازان روسی را در اختیار گرفت و جهت افزایش نیرو تلاش نمود تا با رؤسای عشایر کرد ارتباط برقرار کرده و اساس اتحاد عشایر و همکاری آنها را در راستای کسب حقوق ملی بنیان نهد.
مسئله آشوریها:
همچنانکه مطلعیم، یکی از توطئههای اصلی دشمنان و اشغالگران کردستان از دیرزمان تاکنون، سیاست "تفرقهافکنی" بوده است. در ادامه همین سیاست، با ایجاد آشوب و تفرقه میان قبایل، عشایر، ادیان و ملل مختلف سعی داشتهاند به جنبشهای آزادیخواهانه کردها ضربه وارد کنند که مثال چنین سیاستی در اکثر حرکتهای کردستان نمایان و برجسته است.
به خصوص در زمان اسماعیلآغا، علاوه بر دولتهایی مانند ایران و عثمانی، مشاهده میشود که میسیونرهای غربی که فرستاده انگلیس و متحدینش بودند از سویی و روسیه از دگر سوی، نقش قابل ملاحظهای در تشویق آشوریها علیه همسایگان مسلمان به طور کلی و کردها بهویژه ایفا نمودهاند. تشویق آنها نیز فقط در چهارچوب منافع و مصالح خود آنها بوده است، نه دلسوزی برای آشوریها. چرا که رابطه میان آشوریها و کردها پیش از حضور آن کشورها در منطقه، نهتنها بد نبوده، بلکه بسیار حسنه نیز بوده است.
آن بخش از آشوریها که با اسماعیلآغا درگیر بودند، قبلاً در کردستان بخش عثمانی و در متاطق همکاری و پیرامونش به سر میبرند و در جریان جنگ اول جهانی، به فتوای عثمانیها توجه نکرده و از روسها طرفداری کردند. دولت عثمانی به بهانه اینکه روسها به آشوریها قول ایجاد دولت آشوری را داده بودند، به جان آشوریها افتادند و علاوه بر کشتار دهها هزار تن در دو برهه جنگ جهانی اول، آنهایی را که موفق به فرار شده بودند، ناچار به مهاجرت به شهرهای سلماس و ارومیه کرد. آشوریهایی که با وضعیت بسیار بغرنجی از بخش عثمانی به کردستان ایران آمده بودند، بیبضاعت، گرسنه و درمانده بودند، زیرا در آن زمان هم جنگ جهانی اول مسبب بحران غذایی بیمثالی شده بود و نیز آشوریها نیز فقط موفق به جان بهدربردن از چنگال مرگ شده بودند. به همین خاطر با ورود و استقرار در مناطق سلماس و ارومیه به راهزنی و ظلموزور بر مردم منطقه به طور کلی و کردها به خصوص روی آوردند. از طرف دیگر، آشوریها بر اساس وعده روسها سعی بر تأسیس دولت خود در منطقه داشتند.
روسیه به هدف تأسیس دولت برای آشوریها، یک کمیته را تحت عنوان "کمیته آزادی آشوری" تأسیس کرد، به آنها فرمان مسلحشدن داد و بهویژه پس از عقبنشینی نیروهای روس از شمال کردستان ایران، قسمت عمده تسلیحات خود را به آشوریها داده و 6000 آشوری را مسلح کرد. روسیه با این کار از سویی به جای نیروی نظامی خود، نیروی مسلح آشوریها را در منطقه مستقر کرد و مناطقی مانند: ماکو، خوی قتور، سلماس، ارومیه و اشنویه را تحت سلطه آشوریها قرار داد و از دگر سوی به وعده خود که ایجاد دولت برای آشوریها بود، عمل کرد.
این اقدام روسها و آشوریها، تهدیدی جدی برای اسماعیلآغا بود که رهبری جنبش ملی کردها را بردوش داشت و طی چند سال پس از شهادت جوهر آغا، برادر بزرگش موفق به دستیابی به یک استقلال نسبی در آن مناطق شده بود. اسماعیلآغا به هیچوجه حاضر نبود که حاکمیت و شناسنامه کردستانی آن مناطق از بین برود.
از طرف دیگر، کاربدستان ایران نیز از یک جنبه از وعده روسها و همکاری آنان با آشوریها مطلع بودند و از جنبه دیگر از ترس روسیه و انگلیس قادر نبود مشکل آشوریها را خود یکسره کنند. لذا چون میخواستند مشکل آشوریها را حل کنند و مسئولیت آن نیز دامن آنها را نگیرد، اسماعیلآغا را برای ازبین بردن آشوریها انتخاب کردند. با این اقدام، ایران با یک تیر به دو هدف میرسید، یعنی دو دشمن خود را به جان همدیگر میانداخت و در نتیجه آنها را از بین برده و بر هر دو غلبه مییافت.
محمدصالح قادری
ترجمه از کردی: باران
ايرانیها بدین منظور به اسماعیل آغا خاطرنشان ساختند که چنانچه در جریان امحای آسوریها و یا قتل مارشیمون با آنها همکاری کند، به حقوق کردها اعتراف میکنند و حاکمیت او را به رسمیت میشناسند.
از سوی دیگر، مارشیمون که رهبر مذهبی آشوریها بود، در اندیشه ملاقات با اسماعیل آغا و ایجاد یک جبهه مشترک علیه دولت ایران میباشد تا به کمک همدیگر، دولتهای آشوری و کرد را در آن مناطق بنیان نهند.
مارشیمون در راستای مذکور، در سال 1918 به "کهنه شهر" رفته و به دنبال ملاقات و
مذاکره با اسماعیل آغا، در حین برگشت و سوارشدن بر گالسکهاش، از سوی اسماعیل آغا و افراد مسلح او هدف حمله قرار میگیرد و همراه با صد تن از محافظینش به قتل میرسد.
متعاقب این فاجعه، آشوریها به منظور گرفتن انتقام خون مارشیمون، رهبر مذهبی خود، فقط طی دو روز صدها نفر از کردها را به قتل رسانده، به اطفال نیز رحم نکرده، قلعه چهریق را که پایتخت حاکمیت اسماعیل بود را فتح کرده و مادر و برادرزاده اسماعیل آغا را نیز به قتل رساندند.
قابل ذکر است که همزمان با آن واقعه، آشوریها در جریان جنگ با آذریها و دیگر مسلمانان منطقه که 5 ماه به طول انجامیدهاست، هزاران تن را به قتل رساندند. این در حالی بوده که آشوریها علاوه بر تلفات انسانی خود در آن جنگها، در جریان جنگ جهانی اول مورد هجوم گسترده عثمانیها قرار گرفته، کاملاً در موضع ضعف قرار گرفته و فقط اقلیتی از آنان توسط انگلیسیها نجات یافته بودند.
در جریان آن جنگها و قتلعامها قحطی بیمثالی و بیماریهای ترسناکی منطقه را در گرفته بودند و شرایطی پیش میآید که انسانها گوشت همدیگر و گوشت حیوانهایی همچون سگ و گربه را مصرف و حیوانات نیز از گوشت انسان تغذیه میکنند. با این اوصاف، ترغیب آشوریها از سوی روسها و توطئه ایرانیها برای قتل مارشیمون توسط اسماعیل آغا موجب فجایع عظیم سیاسی و انسانی شدهاست.
در اینجا این پرسشها مطرح میشوند:
در صورتی که اسماعیل آغا با آشوریها متحد میشد و مارشیمون را به قتل نمیرسانید، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا در آن صورت، موضع اروپاییان و روسها نسبت به اسماعیل آغا تغییر میکرد؟ احتمالاً پاسخ بدین سوالات هنوز دشوار باشد، اما آنچه که واضح است، متعاقب به قتلرسیدن مارشیمون، روسها، انگلیسیها، فرانسویان و آمریکاییان همگی علیه اسماعیل آغا به همکاری ایرانیها روی میآورند و حاکمیت سست و لرزان رژیم تازه بهقدرترسیدهی رضاشاه را استحکام میبخشند.
هدف ایران از ترغیب اسماعیل آغا به قتل مارشیمون:
ـ انتظار داشتند که پس از قتل مارشیمون، آشوریها پراکنده و سردرگم شوند که همینطور نیز شد.
ـ خطر مارشیمون را که از سوی متحدین حمایت میشد، از سر خود برمیداشتند که همین نیز روی داد.
ـ مسئولیت قتل او به گردن کردها خواهد افتاد و در آن صورت متحدین را علیه کردها برخواهد انگیخت، زیرا ایران از ترس متحدین قادر به انجام چنین امری نبود، این هدف نیز به نتیجه رسید.
بعدها اسماعیل آغا از قتل مارشیمون پشیمان میشود و خود را سرزنش میکند که چرا به جای رضاشاه، مارشیمون را کشتهاست و اسماعیل آغا اذعان میکند که با این کار به بخت خود پشت کرده و هر نوع بلایی را حق خود به حساب میآورد.
سوءقصد به جان اسماعیل آغا به سال 1919 میلادی از سوی زمامداران ایران:
کاربدستان وقت ایران در ارومیه با استفاده از تجربه حیدر عمو اغلو، یکی از رهبران انقلاب مشروطه که یکی از مأموران حکومت ایران را از راه بمب به قتل رساندهبود، به فکر قتل اسماعیل آغا توسط بمب میشوند. بدین منظور یک بمب را با همکاری یک متخصص ارمنی درست کرده و آنرا در یک جعبه کمحجم کار میگذارند و به عنوان هدیه آنرا از طریق مادرزن اسماعیل آغا که در یک روستای منطقه خوی بهسر میبرد، به خسرو، فرزند اسماعیل آغا میفرستند تا هدیه را به قلعه چهریق برساند. اسماعیل آغا از جعبه اهدایی به شک میافتد، اما یکی از نزدیکان او که در مجلس حضور داشت، جعبه را باز میکند و در این هنگام جرقهای از جعبه برمیخیزد. اسماعیل آغا فوراً جعبه را پرت کرده و جان سالم بهدر میبرد. اما در اثر انفجار بمب کارگذاشتهشده، برادر اسماعیل آغا بهنام علی خان به شهادت رسیده و چند تن دیگر مجروح میشوند. این پاداشی بود که ایرانیها در ارتباط با قتل مارشیمون به اسماعیل آغا هدیه کردند! اسماعیل آغا با این سوءقصد نافرجام، هرگونه تردیدی را نسبت به دشمنی ایرانیها بهکنار مینهد و از سويی برای گرفتن انتقام برادرانش، جوهر آغا و علی خان و از دگرسوی در راستای کسب استقلال و آزادسازی کردها از دست ایرانیها، به مبارزه میپردازد.
نبرهای اسماعیل آغا برای آزادی کردستان
اسماعیل آغا طی سالهای 1919 و 1920، ابتدا شهرهای سلماس و ارومیه و سپس شهر خوی را به تصرف خود درمیآورد و افراد مسلح زیادی را به دور خود جمع میکند. در سال 1921 به شهر ساوجبلاغ یورش میبرد و در جریان تصرف شهر، سعی دارد تا عشایر شهر با او همکاری کنند. اما بعضی از رؤسای عشایر از او استقبال به عمل نمیآورند و فقط عشیره مامش با او همکاری میکند. بدین ترتیب، جنگ به درون شهر کشیده شده و لشکر اسماعیل آغا بر شهر مسلط میگردد. در جریان آن علاوه كشتهشدن 500 تن از سربازان ایرانی، عشایری که با اسماعیل آغا همکاری نکردهاند، دچار ضرر و جریمه میشوند.
بدین ترتیب، اسماعیل آغا طی سالهای 1918 تا 1922 موفق به گسترش حاکمیت خود از شهر خوی گرفته تا شهر بانه میشود و سعی دارد تا با کردهای سقز و جنوب استان کردستان نیز ارتباط برقرار کند.
متعاقب تصرف ساوجبلاغ و کشتهشدن 500 تن از نیروهای مسلح ایرانی، حمله گسترده ایرانیها به اسماعیل آغا شروع میشود. نیروهای ایرانی که حدود 4500 نفر بودند تحت فرماندهی امیر ارشد بودند. امیر ارشد، برادر زرخام، قاتل جوهر آغا و همان کسی بود که به دستور نظامالسلطنه به جوهر آغا تیراندازی کرد. نیروهای ایرانی به نیروهای اسماعیل آغا یورش بردند که در محلی به اسم شکریازی، در محدوده شهر سلماس از سوی نیروهای مقابل شکست خورده و فرمانده آنها کشته میشود و بدین ترتیب، اسماعیل آغا انتقام برادرش را میگیرد.
در سال 1922، نیرویی چریکی که تعداد آنها 4 تا 5 هزار نفر بوده، با فرماندهی خالو قربان به نیروهای اسماعیل آغا حمله میبرند. خالو قربان که کرد کرمانشاه بود، زمانی با شورش جنگل در شمال ایران همکاری میکرد که به دنبال ایجاد تفرقه میان رهبران جنگل، سر از تن جداشدهی میرزا کوچکخان را پیش رضاخان میبرد و در مقابل، درجه عالی نظامی پاداش میگیرد.
خالو قربان به رضاشاه وعده ازبینبردن اسماعیل آغا را داده بود و بدین منظور، از مسیر ساوجبلاغ و میاندوآب به نیروهای اسماعیل آغا یورش میبرد. حمله نیروهای خالو قربان به سبب وجود هشیاری و اتحاد میان عشایری مانند هرکیها، برادوستیها، مامشها، منگورها، زرزاها و ... در منطقه "داشامجید" مهاباد درهم شکسته شد. خالو قربان که در کوه خزایی پناه گرفته بود، پس از شکست نیروهایش مورد حمله قرار میگیرد، به ایندرقاش فرار کرده و در آنجا خود به قتل میرسد و بخش زیادی از نیروهایش کشته شده و بخش دیگری از آنان ناامید و درهم شکسته به سوی تبریز عقبنشینی کردند.
اسماعیل آغا به سال 1922 طی جنگ گٌلمهخانه موفق میشود که انبار مهمات و آذوقه نیروی دریای و زمینی ایران را در اختیار گیرد و با آزادسازی دوباره ارومیه از دست لشکر ایران، به پیروزی بینظیری برسد و این موفقیت موجب افزایش محبوبیت و کسب اعتماد میان مردم گردید.
سنگینترین جنگی که از سال 1922 به بعد میان نیروهای اسماعیل آغا از یک طرف و نیروهای ایرانی به همکاری انگلیسیها و ارمنیها از طرف دیگر روی دادهاست، جنگ قلعه چهریق به سال 1922 بودهاست. به دنبال شکستهایی که نیروهای ایرانی طی سالهای 1921 تا 1922 متحمل شدند، یعنی همان سالهایی که رضاخان سردار سپاه بود، تعدادی از ژنرالها، سرلشکرها، سرتیپها و فرماندهان ایرانی با فرماندهی ژنرال جهانبانی، یک نیروی 15000 نفری متشکل از سوارهنظام و پیادهنظام و نیروی دریایی را از چندین سو، هم از جبهه ارومیه و هم از جبهه سلماس به منطقه گسیل میدارند و به نیروهای اسماعیل آغا هجوم میبرند. بعد از چند روز درگیری که حتی به جنگ تن به تن نیز انجامید و به سبب آتش شدید توپها، نیروهای اسماعیل آغا شکست خوردند و حاکمیت چهارساله اسماعیل آغا در شهرهای ارومیه و سلماس پایان میپذیرد. پس از تصرف قلعه چهریق از سوی نیروهای ایران، ارتش در سراسر کشور جشن پیروزی برپا میکند.
نیروهای دولت متعاقب شکست اسماعیل آغا، او را تعقیب کرده و در چندین محل منطقه شپیران سلماس، از جمله ساریتاش و "کهلهرهش" با نیروهایش درگیر شده و سرانجام با همکاری ترکها، اسماعیل آغا را مجبور به ترک کشور و توسل به ترکیه میکنند. مهمات و تسلیحات نیروهای اسماعیل آغا از سوی ترکها مصادره میشود، چراکه آنهنگام رضاخان و کمال آتاتورک بر سر ازبینبردن جنبش کردها به توافق رسیدهبودند.
اسماعیل آغا در سال 1923 ترکیه را به قصد دیدار با شیخ محمود که در کردستان عراق بپا خواسته بود، ترک میگوید. او در حین سفر، در محلی به نام "گل دیریان" به کمین ترکها میافتد و در نتیجه آن، همسرش به اسم جواهر و چند نفر از محافظینش کشته شده و مقادیر زیادی از دارایی و ثروت او به یغما میرود، اما خود و چند تن از سوارکاران همراهش جان سالم بهدر کرده و خود را به "بحرکه" در نزدیکی اربیل میرسانند. اسماعیل آغا زمانی که در بحرکه بهسر میبرد، سعی داشت تا با همکاری سیدطه با انگلیسیها ارتباط برقرار کند، اما در این کار ناکام میماند. همچنین بعد از اینکه در سلیمانیه از سوی شیخ محمود مورد استقبال گرم قرار گرفت، بسیار تلاش نمود تا بلکه شیخ محمود بتواند در سلیمانیه با انگلیسیها به توافق دست یابد، اما سودی دربرنداشت.
بعد از اینکه وضعیت حرکت شیخ محمود در سال 1924 به سوی مخدوششدن روابط با انگلیسیها پیش میرود، اسماعیل آغا دوباره به ترکیه بازگشته و پس از یک سال اقامت پنهانی، با رضاشاه ارتباط برقرار میکند و خاطرنشان میسازد که چنانچه اجازه اقامت در املاک خویش را به او بدهند، حاضر است در برابر رضاشاه سر فرود آورد. رضاشاه تقاضای اسماعیل آغا را میپذیرد و او در سال 1925 به ایران بازمیگردد. رضاشاه در همان سال با اسماعیل آغا دیدار میکند. اسماعیل آغا همراه با 500 تن مسلح از رضاشاه استقبال به عمل میآورد که این صحنه مهمان را هراسناک میکند. رضاشاه به فکر فرار از آن مهلکه میافتد. تدبیر رضاشاه این بود که همراه با یکی از نزدیکان خود شب را با اسماعیل آغا تختهنرد بازی کنند و به او ببازند تا هم میزبان را سرگرم کرده و هم خشم او را فرو نشانند تا خود را نجات دهند. اسماعیل آغا در سال 1926 بازهم به شهر سلماس و پیرامونش یورش میبرد، اما به موفقیت نمیرسد و دوباره مجبور به توسل جستن به ترکیه شده که در آنجا نیز دستگیر و به عراق فرستاده میشود.
در سال 1927 یک بار دیگر به ترکیه برمیگردد و بعد از یک سال، یعنی به سال 1928، بازهم به عراق باز میگردد که رضاشاه از عراق درخواست استرداد او را دارد. بدین نحو، اسماعیل آغا در شرایطی نامساعد به مدت 2 سال در مناطق مرزی بهسر میبرد که سرانجام به خاطر وعده ایرانیها و زلزلهای که چهریق را ویران نمودهبود، جهت انجام مذاکره بر سر وعده مسئولیتی که به او داده شدهبود، به کردستان ایران برمیگردد. او نیز همچون جوهر آغای برادرش فریب وعده دروغین دشمن را خورد و در دامی میافتد که ایرانیها گسترانده بودند و سرانجام در مورخه 21/6/1930 همراه با خورشید آغای هرکی به شهادت میرسد و فرزنش خسرو زخمی شده و به ترکیه پناه میبرد. اسماعیل آغا بدین نحو پس از 40 سال مبارزه علیه حاکمیت قاجارها و رضاشاه پهلوی شهید شد. جسد اسماعیل آغا به منظور زهر چشم گرفتن از مردم، چند روز در شهرها نمایش شد.
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen