Donnerstag, 2. April 2009

ارتباط اسرائیل و ایران درخفا




نويسنده آلستر کروک مشاور ویژهٔ سابق خاویر سولانا
مترجم میلاد پستا

پس از بازگشت خمینی به ایران در سال ۱۹۷۹، یکی از مسئولان ارشد امور خارجهٔ اسرائیل اظهار داشت : «رابطهٔ ما با ایران بسیار نزدیک بوده و دارای ریشهٔ عمیقی در بافت اجتماعی هر دو ملّت می باشد.» در آن زمان، چه از جانب تل آویو و چه از جانب واشنگتن، ایران یک مخاطب «طبیعی» محسوب می شد. سی سال پس از آن، سران غرب، بویژه دولتمردان اسرائیل، در مورد ایران احساس خطر می نمایند.

به عقیدهٔ داوید بن گوریون بنیانگذار اسرائیل، این کشور به اروپا متعلق بود، نه به خاور نزدیک، و جایگاه آن تنها بر اثر یک «اشتباه جغرافیایی اینگونه تعیین شده بود وی اظهار داشت : «ما هیچ وجه مشترکی با ملل عرب نداریم. ساختار سیاسی ما، فرهنگ و روابط بین المللی ما حاصل طرز فکر این منطقه نیست. میان ما و آنها هیچگونه همفکری سیاسی و همبستگی بین المللی نمی تواند برقرار باشد.

بن گوریون کوشا بود کشورش را بعنوان یک مهرهٔ سیاسی پر اهمیت در خاور نزدیک به چشم واشگتن جلوه دهد. اما دوایت آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا (از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱)، ادّعاهای اسرائیل را نادیده می گرفت. به عقیدهٔ او، بدون کمک اسرائیل، آمریکا بهتر می توانست از منافع خود دفاع کند.

در مقابل این برخورد، رئیس جمهور اسرائیل آئینی بعنوان «همبستگی با پیرامون» طرح ریزی کرد. هدف او این بود که قدرت ملل عرب را با پیوستن به ایران، ترکیه و اتیوپی توازن بخشد. او قصد داشت بدین ترتیب نفوذ کشورش را افزایش دهد، آن را از انزوا خارج و قدرت سیاسی آن را به آمریکا ثابت کند.

همزمان با این آئین، بن گوریون طرح دیگری را نیز بنام «همبستگی با اقلیت ها» ارائه داد که علاوه بر فارس ها و ترک ها، اقلیت های یهود، کرد، دروز، مسیحی مارونی لبنان و سایر اقلیت های این منطقه را در بر می گرفت وی معتقد بود که مردمان غیر عرب در واقع اکثریت جمعیت خاور نزدیک را تشکیل می دهند پس، با تشویق حس استقلال ملی، او کوشا بود که در اقیانوس ملل عرب، برای خود جزایری از سازش و همکاری بوجود آورد اینچنین بود که همبستگی «طبیعی» اسرائیل با ایران به وقوع رسید.

تریتا پارسی استاد دانشگاه و نویسنده، درکتابی بنام اتحاد خیانت آمیز, همکاری اسرائیل با شاه ایران را مورد بررسی قرار می دهد بویژه حمایت نظامی این دو را از شورش کردهای عراق، در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۵، که مقصود آن تضعیف دولت عراق بود. اسرائیل و ایران حس مشترکی در مورد برتری فرهنگی خود نسبت به ملل عرب داشتند. امّا این توافق نظر حدّ معینی داشت : شاه ایران که حاکم مملکتی مسلمان بود خود را در همکاری با اسرائیل محتاط نشان می داد و موجب ناخشنودی تل آویو می گشت.

عجیب این است که همکاری میان دو کشور تا چندی پس از انقلاب اسلامی ادامه یافت، به طوری که حتّی برخی از دولتمردان جناح راست اسرائیل - بویژه نخست وزیر مناخم بگین به حاکمان تازهٔ ایران پیشنهاد همکاری کردند واقع بینی خمینی در زمینهٔ سیاست خارجی این موضع آنان را توجیه می کرد : ایران در آن زمان از سوی دشمنی عرب مورد حمله قرار گرفته بود - جنگ از سپتامبر ۱۹۸۰ آغاز شد - و به این دلیل، ضرورت رابطه ای دوستانه با اسرائیل و مزایای تکنولوژیکی آن را، بخصوص در زمینهٔ نظامی کاملاً درمی یافت.
به عقیدهٔ یوسی آلفر رئیس سابق موساد، تاکتیک همکاری با پیرامون به قدری در سیاست اسرائیل «ریشه کرده بود» که به یک گونه «غریزه تبدیل شده بود. در اواسط دههٔ ۱۹۸۰، این اسرائیل بود که آمریکا را به فروش اسلحه به ایران متقاعد کرد، و رسوائی «ایران گیت را به بار آورد.
جناح راست اسرائیل تلاش می کرد که تاکتیک «همبستگی با اقلیت ها» را در منطقه دنبال کند در سال ۱۹۸۲، آریل شارون اشغال لبنان را آغاز کرد، با این هدف که از یک سو سازمان آزادی بخش فلسطین را ریشه کن کند و از سوی دیگر با حاکم کردن دولتی مارونی، ضربهٔ سنگینی به سوریه وارد آورد. این سیاستی خطرناک و محاسبه ای نادرست بود که به تضعیف مارونی ها منجر شد و به افزایش مبارزهٔ شیعه در جنوب لبنان و در دره بکا، که سرانجام آن تاسیس حزب الله در این مناطق بود. این بار، جنبش اقلیت ها به ضرر اسرائیل تمام شد...
همزمان با این شکست در لبنان، روابط اسرائیل با پیرامون - دست کم با ایران - نیز رو به کاهش می رفت. دلیل عمدهٔ تغییر نظر اسرائیل - و آمریکا - راجع به ایران، تعبیر غلط این دو کشور از انقلاب اسلامی بود. غرب معتقد است که تاریخ تمدن، انسانیت را از ارتجاع به سوی تجدّد غیر مذهبی پیش برده است. پس، انقلاب اسلامی نمی توانست چیزی جز یک نشانهٔ بارز پس رفت اجتماعی در ایران باشد. غرب انقلاب ایران را بعنوان یک اشتباه تاریخی می دید که به مرور زمان تصحیح خواهد شد. آنان یقین داشتند که زیربنای فکری انقلاب اسلامی اندیشه ای «پوچ» بوده است و دیری نخواهد گذشت تا واقع بینی دولتمردان، ایران را به راه پیشرف مادی هدایت کند. چرا که برای غرب، این تنها راه قابل تصور می باشد. پس، تل آویو و واشنگتن چشم انتظار علائم «اعتدال» و «واقع بینی» در سیاست ایران نشسته بودند. تصمیم گیری های دولت ایران در زمینهٔ سیاست خارجی طوری بود که امکان تصور همکاری بین ایران و اسرائیل در آینده را فراهم می ساخت.

در واقع، سران ایران اهدافی کاملاً خلاف «تجدّد» ماتریالیستی غربی داشتند. آنان قصد داشتند تعریفی تازه از تجدّد ارائه دهند که الگوئی برای آیندهٔ سیاسی و اجتماعی مسلمانان باشد. در نتیجه، تلاش غرب برای ترویج فرهنگ غیر مذهبی، ماتریالیستی و اقتصاد لیبرالیستی در این منطقه، با مخالفت شدید دولت ایران مواجه می شد و بسیاری از ایرانیان، این سیاست غرب را ارتجاعی و به نحوی استعماری می دانستند. امّا با وجود این مخالفت، ایران به هیچ عنوان خواهان نابودی اسرائیل نبود. انقلاب ایران دور از هرگونه قدرت طلبی خصمانه در منطقه روی داد. خطر ایران برای اسرائیل و آمریکا پیچیده تر از یک تهدید نظامی ساده بود.

در سال ۱۹۸۸، پس از هشت سال جنگ ویرانگر و بی مفهوم، میان ایران و عراق آتش بس اعلام شد। در سالهای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۲، دو واقعهٔ مهم سراسر منطقه را تحت تاثیر قرار داد : فروپاشی شوروی و شکست صدام حسین در جنگ اول خلیج فارس (۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱). همزمان، ایران از خطر روسیه و اسرائیل از خطر عراق رها شدند. به این صورت، تقسیم جدید قدرت در منطقه موجب ایجاد رقابت مستقیم میان اسرائیل و ایران شد. این تحولات زمانی روی می داد که جایگاه آمریکا بعنوان ابرقدرت یگانه و مسلّم در حال تثبیت بود.

حال، هراس اسرائیل از این بود که شایستهٔ همکاری با آمریکا محسوب نگردد - بعنوان مثال هنگام جنگ خلیج فارس، ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱، آمریکا اسحاق شامیررا وادار نمود که در مقابل موشکهای عراق هیچ واکنشی از خود نشان ندهد. همچنین، افزایش قدرت و نفوذ ایران در منطقه می توانست سلطهٔ نظامی اسرائیل را مورد سوال قرار دهد، و نیز ایران را بطور خطر ناکی به آمریکا نزدیک کند.

پس از پیروزی اسحاق رابین و حزب کارگر در انتخابات سال ۱۹۹۲، سیاست اسرائیل ناگهان جهت دیگری گرفت : تصمیم وی بر این بود که به تاکتیک همبستگی پیرامونی خاتمه دهد و با ملل عرب روابط صلح آمیز برقرارنماید
آلفر مشاور آن دورهٔ اسحاق رابین، در نیو یورک تایمزاظهار داشت که «ایران باید بعنوان دشمن شمارهٔ یک در نظر گرفته شود از آن پس تا به امروز، ایران همواره به جرم تحقیقات نظامی در زمینهٔ هسته ای مورد اتهام اسرائیل و همدستانش در آمریکا قرار گرفته است. شیمون پرز به «دنیا» هشدار داد که ایران تا سال ۱۹۹۹ به بمب اتم دست خواهد یافت.
اسرائیل آرزومند است که شکست ایران موجب دلسردی جهان اسلام و تضعیف مبارزهٔ مسلمانان گردد اینچنین، ملل عرب تسلیم خواهند شد و سلطهٔ اسرائیل، مثل موجی سراسر منطقه را در بر خواهد گرفت.
واشنگتن، پیشنهاد همکاری ایران در سال ۲۰۰۳ را بعنوان نشانهٔ ضعف ایران در مقابل فشار آمریکا و وحشت ناشی از اشغال افغانستان و عراق تعبیر کرد. بدین ترتیب، آمریکا مرتکب اشتباه بزرگی شد و خود را در طرز فکر دوقطبی ناقصی حبس کرد، که شامل دولتهای «متعادل» علیه مسلمانان «افراطی» بود و موجب شکل گیری دو قدرت مخالف شد. تلاش آمریکا و پاره ای از قدرتهای اروپایی برای خنثی کردن مبارزهٔ مسلمانان و جلب آنان به سمت یک تجسّم لیبرالیستی از آینده، تنها توانست مبارزهٔ تندتری را علیه غرب و اهدافش بر انگیزد. بدین ترتیب کینه های خیالی میان دو بلوک، می تواند به وقوع بپیوندد.

Keine Kommentare: